مهنا مهنا ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

کـــــودکـــــ عشق , مُــــهَــــنّــــا

بدون عنوان

سلام مهنای شیرین   چه زیباست وقتی دستانت را میگیرم تا راه رفتن را به تو بیاموزم و تو چه شاگرد خوبی هستی که تعلیمم را بی نتیجه نمیگذاری و چند قدمی بدان انکه دستانم را بگیری قدم بر میداری... آن موقع است که در آغوشت میگیرم و تورا غرق بوسه میکنم   چه زیباست آن زمانی که دستان کوچکت را جلوی صورتت می برم تا دعا کردن را بیاموزی.. زحمتم را بی نتیجه نمیگذاری وبعد از خوردن غذا خدا را شکر میگویی... برایم زیباست همه ی اینها برایم زیباست و از آن زیباتر آنکه زحمتم را بی نتیجه نمیگذاری دوستت دارم مهنااااااااااااااای گواااااااااااااااارا ...   پ . ن :مهنا خانم  دو تا دندون دی...
18 آذر 1390

بدون عنوان

سلاااااااااااام سلااااااااااااااام با دوتا خبر اومدم اولیش مال دیشبه دومیش مال صبحه خو بگم اول از اولیش: دیشب رفتیم هیئت حاج حسین حقی برای دخملیم لباس علی اصغر تنش کردمو بردمش البته با دوتا خاله های مهنا رفتیم یکمی که گذشت محمداقا ( شوهر خاله مهنا ) اسمس به خاله داد که مهنا رو بدید مردونه ک علی اصغر شه اولش قبول نکردم اخه تحمل گریتو نداشتم اما بعدش تو رو بردیم مردونه وقتی صدای گریتو شنیدم فقط اشک ریختم بابا امین میگفت نمیدونستم ک مهناس ولی وقتی صدای گریشو شنیدم دیدم ک مهنا توی دستای محمداقاست ایشاا.. علی اصغر نگهدارت باشه خلاصه وقتی اومدی پیش من فقط گریه میکردی اخه خیلی ترسیده بودی خلاااااااااااااصه شدی علی اص...
12 آذر 1390

بدون عنوان

شووووووووووووووولام دوکسای خوبم شیلاااااااااااااااااااااااام ب تو هنی خوش ذوقم خوف هستین همگی فدای همتون شم خو بگم از شیرین کاری های دخملم اول اینکه تازگی ها خودت یاد گرفتی میاستی قبلا ی چیزی رو میگرفتی  تا پاشی ولی حالا مث پیرزنا دستتو میزاری روی زمینو پا میشی قربون اون ایستادنت برم ک تا وامیاستی شروع میکنی ب خندیدن پشت سرهم دست میزنیو میرقصی وتا من میگم مامانی محرمه حسین حسین باید بکنی ک تا اینو میگم دوتا دستتو محکم میزنی ب شکمت تا مثلا سینه بزنی فدای اون سینه زدنت شم ب قول فرفری ( فرشته خاله فرزانه ) چ لاتی هم سینه میزنه امشب ک البته باید بگم دیشب شام خونه دایی بابا دعوت بودی اخه از کربلا اومده بودن با...
8 آذر 1390

هنی باحجاب

سلاااااااااااااااام اینم چنتا عکس جیگمیلی از هنی ذوقی قربونت برم که باحجاب شدی اینجا مهنا میگه ; مخلص همتونم اینجا هم میگه : شما چطور این سه عکس اخرو خاله فاطی ازش انداختو تو اتاق خاله فاطی بود اینم دختر خالشه که دهنشو داره سرویس میکنه ی دختره شرو شیطون که خاله آنسه دیوونشه که بشم میگه فاطی لره خو بسه دیه خیلی عکس اپلود کردم بقیش بمونه برا بعد دیه دیه........ راستی یه سوال توی امار بازدید چرا من اینهمه بازدید کننده دارم اما نظرات کمه یه روزایی میشه که امار بازدید امروزمو میزنه 40 الی 50 تا ولی شاید ی دونه نظرم برام نزاشته باشن پ خواهشا هرکی میاد نظر یادش نره دوسمتون ...
1 آذر 1390

بدون عنوان

سلام سلام امروز روز عشق ما بود یه جورایی ولینتاین رفتیم رنگین کمان و کلی دور زدیم اولش تو رنگین کمان گریه کردی اما بعدش کلی ذوقیدی اینم عکساش این عکستو داشتی گریه میکردی کلی عکس ازت انداختم فعلا همینا بسه تا بعد بای گلم.... ...
26 آبان 1390

بدون عنوان

سلام قندک مامانی الان که دارم برات مینویسم خونه بابا مهدی هستم امروز صبح بابایی زنگ زدو گفت که دیر میاد خونه برا همین من و تو اماده شدیم و خودمون رفتیم خونه بابا مهدی اخه قرار بود که با اینا بریم رستوران تازه عیدیمونم از بابا مهدی گرفتیم نفری ده هزار بمون داد بش گفتم مگه بابا تو سیدی گفتش من عاشق عید سیدام مام که عاشق عیدی گرفتن خلاصه با خاله اینا قرار گذاشتیمو رفتیم رستوران وشامو اونجا خوردیم اخرشم رفتیم خونه خاله من اخه شوهرخالم سید بود و کل شبو اونجا گذروندیم الانم که همه خوابن و من و تو بیدار فردا ناهارم اینجاییم حالا چنتا عکس ازت انداختیم هرچن خیلی تکون میخوردی ولی نمیدونم چرا ابلود نمیشه حالا ...
24 آبان 1390

بدون عنوان

سلام گل گلی مامان آنسه دخملک شیطونم چه خبرا؟؟؟؟؟؟؟ خبرا که زیاده دخملی اول اینکه این دو سه روزه خونه بابا مهدی تلپ بودیم اِ عفت کلام داشته باش خونشون مهمونی بودیم به یمن ورود پدربزرگ بنده از مکه که ما دوروز زودتر به استقبالش رفته بودیم تازه رفتیم بازاریه لباس خوشمل صورتی برات خریدیم که البته بابا مهدی پولشو تقبل کرد به عنوان عیدیت تازه عکساتم داده بودیم که برات بندازن رو لیوان خیلی معرکه شده یه ماشین کوشولو هم برات خریدیم البته تو دخملی شیطونو نبرده بودیم چون تو مونده بودی پیش خاله فاطی خلاصه اقابزرگ مامانی ازمکه اومد جلوش گوسفند کشتن خواستم ازت عکس بندازم اما نشد خلاصه هم ناهار و هم شام اونجا بودیم اخ...
22 آبان 1390

بدون عنوان

  سلام گل مامانی  اومدیم که دایی مصطفی رو سورپرازش کنیم اخه تفلدشه تفلد تفلد تفلدت مبااااااااااااااااااااااااالک ایشاا... دایی جون صدساله شی البته قابل توجه حضاران محترم که در جریان نیستن و کاملا مشخصه که دوتا شاخ بالای سرشونه باید خدمتشون عرض نمایم که درسته من داداش ندارم اما پسرخاله عزیزم را به عنوان داداش رسما همین جااااااااااااااااااااااااااا اعلام میدارم پس داداشم تفلدت مباااااااااااااااااااالک ایینمم کادوت   ...
20 آبان 1390