مهنا مهنا ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

کـــــودکـــــ عشق , مُــــهَــــنّــــا

بدون عنوان

1390/9/8 2:47
نویسنده : مامان
564 بازدید
اشتراک گذاری

شووووووووووووووولام دوکسای خوبم

شیلاااااااااااااااااااااااام ب تو هنی خوش ذوقم

خوف هستین همگی

فدای همتون شم

خو بگم از شیرین کاری های دخملم

اول اینکه تازگی ها خودت یاد گرفتی میاستی

قبلا ی چیزی رو میگرفتی  تا پاشی

ولی حالا مث پیرزنا دستتو میزاری روی زمینو پا میشی

قربون اون ایستادنت برم ک تا وامیاستی شروع میکنی ب خندیدن

پشت سرهم دست میزنیو میرقصی

وتا من میگم مامانی محرمه حسین حسین باید بکنی

ک تا اینو میگم دوتا دستتو محکم میزنی ب شکمت تا مثلا سینه بزنی

فدای اون سینه زدنت شم

ب قول فرفری ( فرشته خاله فرزانه ) چ لاتی هم سینه میزنه

امشب ک البته باید بگم دیشب شام خونه دایی بابا دعوت بودی

اخه از کربلا اومده بودن

بابایی داشت لباسشو اتو میکرد

(خو چ کنیم دیه زن تنبلم مصیبت داره دیه

باید خودش اتو کنه تا یاد بگیره)

ک تو هم هی میرفتی پیش اتو تا من نگات میکردم سریع دستتو تکون میدادیو

میگفتی جیز

منم ک پوکیدم از خنده

مثلا میخواستی ادای منو در بیاری

تازه ی چیز دیگه ما صب که لالا بودیم دیدیم شما تشیف ندارین

حالا فکرشو بکن که خودت ازروی تخت چ جوری اومده بودی پایین و رفته بودی تو حال

من ک از ترس داشتم سکته هرو میزدم

بعد ک بعدا دقت کردم دیدم بله یواش ی پات گذاشتی لبه تخت و پا دیگتو گذاشتی زمین

وتندتند برا خودت میرفتیو میومدی

خو بگذریم ک چونمون بسی گرم شد

و چ حال داد ک سرتان را خوردیم

هه هه هه

راسی اینم چن تا عکس از مهنا

مهنا

مهنا

مهنا

مهنا

مهنا

خو همتون ب خدا میسپارم

راسی یادتون نره توی این شبا مارو هم دعا کنید

دوسمتون دالم هوااااااااااارتا....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان محمد پارسا
8 آذر 90 20:15
سلام ناناز خاله نازشو برم که بدون کمک می تونی وامیاستی قربون شیرین کاریهات برم مامانی مواظب دخملمون باش یه موقع از روی تخت نیافته التماس دعا
ZaHrA
9 آذر 90 12:29
وااااااااای عزییییییییییییییزم

قلبونت بلم زرد پوشیدی مثل خورشید میدرخشی

به مامانت بگو لباسای بابا رو اتو کنه.یعنی چی که یه مرد لباسای خودشو اتو کنه.بگو بابایی خسته س از سر کار که میاد باید همه کاری براش بکنی
(حالا هر کی ندونه فکر میکنه من چه زن نمونه ای هستم)
بعدشم من که حسرت به دل موندم یه بار کارای شوهرمو بکنم همشو خودش انجام میده

آنی جون این شبا که رفتی مجلس امام حسین دستای کوچولوی مهنا رو بالا بگیر و برای منم دعا کن که خیلی محتاج دعام.خدا به حرمت معصومیت مهنای گل دعامونو اجابت میکنه.
فدات


چشم خاله جون
مامان طهورا
14 آذر 90 16:28
بلاگفا اذیتم میکنه...خیلی...
نمی ذاره نظربذارم.
این پستاتو از قبل( روز جمعه) خونده بودم.اما نمی شد نظر بذارم.


فدات شم خانمی
عیبی نداره
دایی جون
15 آذر 90 10:57
واقعا راه افتادی یا فقط بلند میشی دایی جون؟اصلا خبر نداشتم،اینم از آبجی ما که خبرا رو نمیرسونه
پس دیگه کم کم باید شیطونی رو شروع کنی،مامانی وبابایی رو اذیت نکنیا

بای بای گلم



ما خبرا رو میرسونیم اقااااااااا
شما تشیف نمیارید
اره مخصوصا دیشب که ی سه چهار قدمی سوق گرفت طرف ما