بدون عنوان
سلام قندک مامانی
الان که دارم برات مینویسم خونه بابا مهدی هستم
امروز صبح بابایی زنگ زدو گفت که دیر میاد خونه
برا همین من و تو اماده شدیم و خودمون رفتیم خونه بابا مهدی
اخه قرار بود که با اینا بریم رستوران
تازه عیدیمونم از بابا مهدی گرفتیم
نفری ده هزار بمون داد
بش گفتم مگه بابا تو سیدی
گفتش من عاشق عید سیدام
مام که عاشق عیدی گرفتن
خلاصه با خاله اینا قرار گذاشتیمو رفتیم رستوران
وشامو اونجا خوردیم
اخرشم رفتیم خونه خاله من اخه شوهرخالم سید بود
و کل شبو اونجا گذروندیم
الانم که همه خوابن و من و تو بیدار
فردا ناهارم اینجاییم
حالا چنتا عکس ازت انداختیم
هرچن خیلی تکون میخوردی
ولی نمیدونم چرا ابلود نمیشه
حالا تو سری های بعدی حتما میزارم
شبتون مهتابی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی