مهنا مهنا ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

کـــــودکـــــ عشق , مُــــهَــــنّــــا

بدون عنوان

سلام اینم چنتا عکس از مهنا ک خودشو بازور پشت مبل جاداده   پی نوشت: اینا مراحل ب مراحل رفتن مهنا ب پشت مبل و در اخر خارج شدن ان از زیر مبل میباشد. ...
25 دی 1390

بدون عنوان

  سلام بعد ی هفته خونه نشینی اخه از من بعیده ک هر روز بیرون نرم حالا فکرشو بکنید چ جور تحمل کردم این ی هفته رو دیشب ساک مهنارو برداشتم و رفتیم خونه مامانم بعد از کمی نشستن رفتیم خونه مامان زری اونجا هم نشستیم و اخرشبم رفتیم دوباره خونه بابا مهدی واونجا خوابیدیم البته چ خوابیدنی ک من دقیقا تا ١١ صبح بیداربودم دوتا رمان تو گوشیم دانلود کرده بودم و داشتم اونا رو میخوندم خلاصه دو ساعت خوابیدمو زنگیدم ب بابایی ک کی میاد     وای زنگ زدن من همانا وخبر ژانوال ژانی اونم همانا      اقا از روی پله های سرکار سرخوردن و دستشون خشگل شکست   و کلا امروز صب رو در بیمارستان برای گچ گ...
22 دی 1390

بدون عنوان

سلام چن وقته حوصله نوشتن ندارم نمیدونم چرا     دیروز من و هنی رفتیم خونه دوستم دیشب دوست بابایی با خانومش شام خونمون بودن خوب بود همه این روزا گذشت درحالی که خیلیاشو ثبت نکردم شب بارونی و دور زدن , قدم زدن تو خیابونا مهمونی رفتنامون و کلی چیزای دیگه   بابا بیخیالش   توی این عکس مهنا مقنعه منو سرش کرده و کلی باش کامیون بازی کرد اخه تورو خدا ببینیدش جایی رو میتونه ببینه اینجا بعداز حموم رفتن هنی هس        بعدا نوشت: عکسای اتلیه مهنا رو گذاشتم تو پست ثابت نظر یادتون نره اینم بگم ک خانم خانما کلی گریه کرد تا تونست خانم عکاس چنتا عکس یادگاری ازش بن...
16 دی 1390

مهنای اکروباتی

سلام هنی ناس ناسی این چند روزه اصلا خونه نبودیم رفته بودیم خونه بابا مهدی اینا البته باید اینم بگم ک ب دلیل فوت عمه مامان مریم اینا رفته بودن شمال و ماهم رفته بودیم خونه بابا مهدی تا خاله فاطی تنها نباشه شب یلدا تولد خاله فاطی بود ماهم مهمون بابامهدی پیتزا خوردیم تو و دخترخالتم کلی بازی کردید بعدشم بابامهدی و مامان مریم عازم سفر شدن و ماهم اونجا موندیم تا دیشب ...   خب از این مواردا ک بگذریم میرسیم ب خودت ک یاد گرفتی میگی خاله البته ب زبون خودت میشه آله و کلی این خاله فاطی از ذوقش داشت میترکید البته قابل توجه اقا مسعود اپاراتی دم دستمون هس   ودر اخر مهنااااااااااااااااا آکروبات باز میشود : ...
4 دی 1390

مهنا و من با حسی مادرانه

سلام مهنای شیرینم !!!!!!!! دختر خوشایند روزهای زندگی ام !!!!! روز به روز بزرگتر میشوی و دلهره من بیشتر از اینکه آینده ات چ میشود و روزهای زندگی ات چگونه میگذرد...... میترسم همچنان میترسم ... وقتی طاقت یک قطره اشکت را ندارم چگونه میتوانم ناراحتی ات را ببینم.. وقتی از بغض کوچکت که فقط به خاطر چیز کوچکسیس که از دستان بسیار کوچکت میگیرم دلگیر میشوم چگونه میتوانم غم آن دورانت را ببینم دلهره دارم از بزرگ شدنت میترسم از آینده ات هراس دارم از آرزوهایم   تو بزرگ میشوی بدون هیچ دغدغه ایی و من فکر میکنم برای آن دغدغه هایت یکسال گذشت از آمدنت از بزرگ شدنت ومن ثانیه ثانیه بزرگ شدنت را دیدمو حس کردم خنده ها...
30 آذر 1390

هنی و تولد ی سالگی

سلام عزیزدل امروز واکسن ی سالگیت زده شد بزرگ شدی گل دختر تا سالگرد لحظه تولدت فقط یک ساعت و ٥٠ دقیقه مانده... تولدت مبارک ای هستی من ...
28 آذر 1390

هنی گوشواره دار میشود...

سلام امشب ساعت ٨ ییهووووووووووووویی تصمیم گرفتیم تا گوشای هنی رو سوراخ کنیم یعنی سوراخ نمایند. من نرفتم اما بابایی دخمل خشمل منو برد واقا دکی هم زحمتشو کشید و ی گوشواره فیروزه ایی ب گوشش انداخت کلی گریه کرد دخملیم... اما حالا شده ی دخمل خیلی خوشمل...   پ.ن : ٢٦/٩/٩٠ دوروز مونده ب ی سالگیش دخترم گوشواره دار شد...  
27 آذر 1390

بدون عنوان

  سلام عزیز دل چیزی ندارم بگویم  جز اینکه تاتولد یک سالگی ات فقط ٣ روز مانده است...     ...
25 آذر 1390

بدون عنوان

سلام بر هنی رضا زاده حتما تعجب کردید اخه دخملیم میخواد تو مسابقات شرکت کنه و ی کوشووووولو داره تمرین میکنه خو بزار از اول ب تعریفم دو شب پیش ک داشتیم فیلم ورود اقایان ممنوع رو میدیدیم دیدیم مهنا خانم داره صدامون میکنه مام تا برگشتیم عقب دیدیم به به خانم خوشمله روزنامه های توی سطلو ریخته بیرون و ب غیر از اینکه اونجا رو بهم ریخته سطل ب این سنگینی رو همراه خودش حمل کرده یعنی کلی خندیدیماااااااااااااااااااا   راستی ب غیر این عکس چنتا عکس دیگه از شام غریبونم میزارم اینم عکساش این عکس قهرمانیشه تازه توی این سطل پره وسایلای این خانمه هرچی بگی توش پیدا میشه اینم از ی نمای دیگش و اینجا مهنا ر...
19 آذر 1390