مهنای اکروباتی
سلام هنی ناس ناسی
این چند روزه اصلا خونه نبودیم
رفته بودیم خونه بابا مهدی اینا
البته باید اینم بگم ک ب دلیل فوت عمه مامان مریم
اینا رفته بودن شمال
و ماهم رفته بودیم خونه بابا مهدی تا خاله فاطی تنها نباشه
شب یلدا تولد خاله فاطی بود ماهم مهمون بابامهدی پیتزا خوردیم
تو و دخترخالتم کلی بازی کردید بعدشم بابامهدی و مامان مریم عازم سفر شدن
و ماهم اونجا موندیم تا دیشب ...
خب از این مواردا ک بگذریم میرسیم ب خودت ک
یاد گرفتی میگی خاله البته ب زبون خودت میشه آله
و کلی این خاله فاطی از ذوقش داشت میترکید
البته قابل توجه اقا مسعود اپاراتی دم دستمون هس
ودر اخر مهنااااااااااااااااا آکروبات باز میشود :
پس بزارید از اولش بگم
داشتیم من و بابایی باهم صحبت میکردیم ک دیدیم
بابایی حواسش ب ما نیس
رد نگاشو گرفتیم و دیدیم مهنا خانم پاهاش رو هواس
مام فقط تونستیم ی عکس ازش بندازیم اخه این بابایی از ترسش سریع گرفتتت
خب چ کنیم ترسو هس دیگه
مام ک شجاع
و اینم عکسش
خداییش نگاه کنید چه شری هس این بشر