بدون عنوان
سلام
چن وقته حوصله نوشتن ندارم
نمیدونم چرا
دیروز من و هنی رفتیم خونه دوستم
دیشب دوست بابایی با خانومش شام خونمون بودن
خوب بود
همه این روزا گذشت
درحالی که خیلیاشو ثبت نکردم
شب بارونی و دور زدن , قدم زدن تو خیابونا
مهمونی رفتنامون و کلی چیزای دیگه
بابا بیخیالش
توی این عکس مهنا مقنعه منو سرش کرده و کلی باش کامیون بازی کرد
اخه تورو خدا ببینیدش جایی رو میتونه ببینه
اینجا بعداز حموم رفتن هنی هس
بعدا نوشت:
عکسای اتلیه مهنا رو گذاشتم تو پست ثابت
نظر یادتون نره
اینم بگم ک خانم خانما کلی گریه کرد تا تونست خانم عکاس چنتا عکس یادگاری ازش بندازه
و در ضمن کلی منت اقای صاحب اتلیه رو بابایی کشید تا تونستیم سی دی عکسارو ازش بگیریم
با این شرط ک کلی کیفییت عکسو پایین اورد
پی نوشت:
من کلی عاشق اینم ک دستور زبان و بریزم بهم
اگه میبینید ک جای فعل و فاعل و مفعولو عوض میکنم دلیلش همینه
ماااااااااااااییم دیگه....