بدون عنوان
سلام
بعد ی هفته خونه نشینی
اخه از من بعیده ک هر روز بیرون نرم
حالا فکرشو بکنید چ جور تحمل کردم این ی هفته رو
دیشب ساک مهنارو برداشتم و رفتیم خونه مامانم
بعد از کمی نشستن رفتیم خونه مامان زری
اونجا هم نشستیم و اخرشبم رفتیم دوباره خونه بابا مهدی
واونجا خوابیدیم
البته چ خوابیدنی ک من دقیقا تا ١١ صبح بیداربودم
دوتا رمان تو گوشیم دانلود کرده بودم و داشتم اونا رو میخوندم
خلاصه دو ساعت خوابیدمو زنگیدم ب بابایی ک کی میاد
وای زنگ زدن من همانا وخبر ژانوال ژانی اونم همانا
اقا از روی پله های سرکار سرخوردن و دستشون خشگل شکست
و کلا امروز صب رو در بیمارستان برای گچ گرفتن دستان مبارکشان گذشت
واز همه مهمتر ک ١٠ روز مرخصی ب نامشان خورد
وقرار شد ک این ١٠ روز رو رو اعصاب من بالانس برن
با اون دست گچ گرفته
تشریف اوردیم خونه
....شد تو حال و اعصاب بنده
اخه قرار بود بریم تهران
هرچن بابای بی غیرت با اون دستش میگه بریم
یکی نیس بگه تو ک چلاغ شدی
چ جوری میخواییم بریم
ماهم چلاغ شیم
چی بگم والا............