مهنا مهنا ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

کـــــودکـــــ عشق , مُــــهَــــنّــــا

بدون عنوان

1390/10/22 19:21
نویسنده : مامان
549 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام

بعد ی هفته خونه نشینیتعجب

اخه از من بعیده ک هر روز بیرون نرم

حالا فکرشو بکنید چ جور تحمل کردم این ی هفته روسوال

دیشب ساک مهنارو برداشتم و رفتیم خونه مامانم

بعد از کمی نشستن رفتیم خونه مامان زری

اونجا هم نشستیم و اخرشبم رفتیم دوباره خونه بابا مهدی

واونجا خوابیدیم

البته چ خوابیدنی ک من دقیقا تا ١١ صبح بیداربودمیول

دوتا رمان تو گوشیم دانلود کرده بودم و داشتم اونا رو میخوندمابله

خلاصه دو ساعت خوابیدمو زنگیدم ب بابایی ک کی میاد

 

 

وای زنگ زدن من همانا وخبر ژانوال ژانی اونم هماناناراحت

 

 

 اقا از روی پله های سرکار سرخوردن و دستشون خشگل شکست

 

و کلا امروز صب رو در بیمارستان برای گچ گرفتن دستان مبارکشان گذشتمتفکر

واز همه مهمتر ک ١٠ روز مرخصی ب نامشان خورد

وقرار شد ک این ١٠ روز رو رو اعصاب من بالانس برنتعجبآخ

 

با اون دست گچ گرفته

تشریف اوردیم خونه

....شد تو حال و اعصاب بنده

اخه قرار بود بریم تهران

هرچن بابای بی غیرت با اون دستش میگه بریم

یکی نیس بگه تو ک چلاغ شدی

چ جوری میخواییم بریم

ماهم چلاغ شیم

چی بگم والا............

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

mamane Ali
22 دی 90 19:28
سلام خدا بد ندهد .. چلاغی هم ندهد ! خوشی بدهد .. تهران رفتن بدهد !


عزیزمی
ایشا...
حالا ک فعلا منگنه کرده بریم اصفهان
مرخصی ندیدس دیگه
مامان رویا
22 دی 90 21:06
ای بابا...
ایشالله زود رفع چلاغی بشه خانم


ایشاا... فعلا ک جفتکه رو اعصاب من
ZaHrA
23 دی 90 10:54
آنی یعنی من دارم میترکم از خنده

حالا شوهرم از دست من فرار میکرده که پاش شکسته ؟ هان ؟

آخی آقای بابای مهنا آنی محکم زد رو دستت ؟

دردت اومد ؟؟؟؟ آنی جون خب یکم یواش تر میزدی گناه داشت زدی دست بنده خدا رو شیکوندی






شوخی کردماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
ایشالا زود خوب بشه
به جای آپ کردن و ول گشتن تو نت و خونه مامان زری و بابا مهدی بشین به شوهرت برس


ب خدا وقتی این پستو نوشتم خودمم یاد تو افتادم
گفتم نیگااااااااا رو اعصاب بچه مردم جفتک انداختیم عین همون جفتک بالانس رفت تو سر ماااااااا

در ضمن اقای بابا تو محل کارشون اینطوری شدن

تازه ی اعتراف
خیلی سخته دیگه نمیتونه بم کمک کنه
اخه نکه همه کارا رو اون میکرد
کلی دیشب خسته شدیم
اخ ک دلم برا خوب شدنش داره تکنو میزنه
خاله زهرا
23 دی 90 15:13
الاهی انشاالله زودی خوب بشن بعدشم من برای خوب شدنش دعامیکنم تا زودی بیاین اصفهان حالا حاج اقامنگنه کرده بیاین شما نازمیکنی خوب بیاین خوشحال میکنیم


گفتم ک عزیزمی
مرسی فدات
چ میدونم اونم با این منگنه هاش
شما لطف داری گلم
مامان طهورا
24 دی 90 11:03
ووووووووووووی خدا چه بی اعصابی خواهر.به خودت مسلط باش!
چلاغ هم نیست و چلاقه!
مامانم همیشه میگه مرد اگه زیاد تو خونه بمونه فضول میشه اعصاب آدم رو میریزه به هم!
ایشالا بهتر میشه ماه بانو.
شیرین مهنا هم بوس.


دقیقا دیشب داشتم ب همچین موضوعی فکر میکردم ک چرا من چلاق رو با این غ نوشتم
خودم خندم گرفت
گفتم سوادت ته مالیده دخمل
ولی اینقدر بی حوصله بودم ک حوصله نداشتم عوضش کنم...
بزار همه یکم خوش باشن...
اره جیگر
مامان معید
25 دی 90 1:19
واییییییییییییی خدا منو مرد بده....چیکار کردی با اون آق آمین بی نوا...به جان خودم که نه ولی به جان خودت اگه من جای تو بودم از این فرصت استفاده میکردم هم تهرون میرفتم هم اصفهون..
واااااالللللللاه
بیای اینجا و نیای معید منو ببینی کللللت رو میبرممم


سلام جیگر طلا
فدای اون معیدت شم
حالا ک اینطوریه عمرا بیام تهرون
شوخی کردم گلم
عاشختم
مامان نازنين رقيه
25 دی 90 13:20
اخي خيلي ناراحت شدمانشالله زود خوب بشن
مامان زهره
26 دی 90 11:07
سلام. چند وقت بود بهتون سر نزده بودم. حوصله ام سر رفت. خاله مهنا چرا حرف زشت می زنی نمی گی جلوی بچه بد آموزی داره.گلی مردها همینن. طاقت ندارن توی خونه بشینن. مسافرت برین بهتره. حوصله تون وا می شه!


وای نگو کلی خجالت کشیدم