مهنا مهنا ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

کـــــودکـــــ عشق , مُــــهَــــنّــــا

هنی و سی و سه پل

این روزها نبض ایرانمان , اصفهانمان , سی و س پل مان تندتر میزند... میگویند مرگ رودخانه اش نزدیک است... نمیدانم باور کنم یا نه؟؟....     روز وداع خورشید زاینده رود خشکید زیرا دل سپاهان نقش جهان ندارد.. .   پ ن  : هنی من اینجا بدجور مریض بود... ...
3 مرداد 1391

سفر تابستونی

سلام دخترک آسمانی من بعد از این یک هفته پر مشغله تصمیم گرفتم تا از سفرمون بنویسم سفر ب اصفهان و شیراز قبل از سفرمون سه روز تب کردی و با بردن ب دکتر متوجه شدیم ک ویروسی ب تو منتقل شده ک جز بی اشتهایی و اف هایی ک در دهن شما ماندگار شد چیز دیگری نداشت و همین باعث شد ک هم سفر سختی برایت باشد و هم بی اندازه ریزه میزه ترت کند و این موضوع بیش از اندازه منو بی حوصله میکرد چون هیچی نمیخوردی و بیداری های شبانه ات بیشتر مرا کلافه میکرد خلاصه از بیماری ات ک بگذریم چمدان ب دست وارد حال شدیم و ما تا برویم لباسهایمان را بیاوریم با صحنه ایی روبرو شدیم ک مدتی خنده بر لبانم اورد     خلاصه با بستن چمدانه...
29 تير 1391

هنی تمشکی

سلام هنی تمشکی این عکست را ک میبینم دلم غنج میزند برایت ک صورتت نمایشی است از تمشک , یاقوت وحشی جنگلهای شمال       ...
22 تير 1391

یک سالگی وبلاگ

دستانت ارامشی است در دستان من         پ ن : این روزها خیلی تولد است... تولد منجی عالم بشریییت                                                        جشن , عقد , عروسی      و حتی جشن یک سالگی وبلاگ دخترم مهنا ...
15 تير 1391

بدون شرح

    دلم این روزها را میخواهد دلم این عکس را خواست عکس 6 ماهگی مهنا را نمی دانم چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این روزها پدرت خفن تا بنا گوش منو شرمنده میکنه پ ن 1 : این روزها بسیار درگیرم ی جورایی سرم خفن شلوغه پ ن 2: ی هفته نیستم اما با موب سعی میکنم بیام پیشتون ...
7 تير 1391

میلاد عشق

          سلام مرد اردیبهشتی من : تو باغی از گذشته های سبز منی ک اگر از دست دهمت زندگیم ی خزان سرد و بیرنگ میشه من بدون تو هیچی نیستم و با تو ب ابدییت میرسم پس همیشه برایم بمان....   پ ن :سومین سالگرد عروسیمون ک اون موقع مصادف شده بود با ایام میلاد امام محمد باقر...     بعدا نوشت :  ب دلیل موجود بودن یک سری ادمهای نسبتا کنجکاو (اصن منظورمان ب قطره نمی باشدا )                 ما خودمان را لو میدهیم و میگوییم ک کادو چی گرفته ایم      &nbs...
4 تير 1391

18 ماهگی

سلام دختر شرقی : نگران هیچ چیز نباش هنوز من هستم هنوز پدرت هست هنوز خدایت همان خداست خدایی در نزدیکی ما بغض نکن دخترم بغضهایت خنجری است برقلب مادری من بخند خوش باش دوست شو و همه را دوست داشته باش ...   (از بغض کردنت برای درد واکسنت و یا حتی پرت کردنت توسط پسری ک بغضت اتش زد بر خرمن وجودم)   دیشب رفته بودیم حرم ی پسری ب اسم محمد ایلیا بات دوست شده بود و هی بوست میکرد با پدربزرگش بود پدربزرگشم نامردی نکرد و گفت بوس کن پسرم ک شب میلاد هست و بوس مجانی منم بابایی اقایون زحمت کشی ک دارن جارو میکشن قابل ذکرس ک مارم داشتن بیرون میکردن اخه ساعت 2 شب بو...
30 خرداد 1391

این روزها

سلام عزیز مادر : روز ب روز بزرگتر میشوی و من درک میکنم معنای واقعی اسمت را شیرین , گوارا , خوشایند دخترک شرینم عذر من را بپذیر ب خاطر این روزهایم این روزها کمی غمگینم این روزها ارامشی ندارم این روزها دلم ابی اسمان میخواهد وبس این روزها دریای دلم طوفانی است این روزها عجیب دلم دلشوره ات را دارد دختر گوارایم مرا ببخش برای این روزها نمیدانم چرا اینگونه شدم دلم شادی میخواهد وبس درحالی ک وقتی تو اوج شادی ام غمگین غمگینم اشیانه غم مدتی است ک بالای سرم لانه کرده دلم دریا میخواهد وبس درحالی ک میدانم وقتی ب ابی دریاها رسم خود بی رنگ میشوم دلم شدید بارانی ست این روزهای ...
27 خرداد 1391