مهنا مهنا ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

کـــــودکـــــ عشق , مُــــهَــــنّــــا

طفل کوچک من

قمریِ پر بسته‌ی من اینقده دست و پا نزن با دو لب خشک خودت آتش به قلب ما نزن می‌برمت تا که بگم علی من تشنه لبه منتظرم توی حرم خانم رباب و زینبه کشتی منو مهربونم خنده مزن پیش بابا بازی نکن طفل گلم با دلِ آتیشِ بابا غصه‌ نخور اصغر من کی می‌گه دل هراسونه می‌رم که سیرت بکنم آب فرات فراوونه     چ زود گذشت!!!!!! پارسال را میگویم همین روزها بود ک  طفل یازده ماهه ی من  علی اصغر هفت ماهه ایی شد در هیئتی و اشک را  مهمون همه کرد دختری ک هنوزه هنوزه وابسته ...
30 آبان 1391

تولد مهنایی

  ما مدتی نبودیم قبول!!!!!! اما تولد بود  اونم از نوع مهناییش       روز چهارشنبه ب دلیل رفتن خانواده ام ب سفر ماهم بارو بندیلمان را بستیم و خودمان را تلپ نمودیم در مکانی ک هیچ کس نبود ب همین دلیل 4 روز از خانه ی خود و نت پرسرعتمان دور ماندیم.. و اما از انجایی ک میدانید این هفته ماه محرم می اید و بعد از ان ماه صفر قبل ترها تصمیم گرفتیم ک تولد دخترک را زودتر برگزار کنیم و اما باز ب دلیل مسایلی برگزاری تولد از ذهنمان دور شد و کلا بی خیال جشن باکلاس شدیم ک البته این نگرفتن جشن دراز نشست میرفت رو اعصابم خلاصه با امدنمان ب مرکز شهر همچین سورپرایز شدیم در حد بازی بالانس چون...
21 آبان 1391

سفرنامه مشهد

سلام شیرین دختر من ; سفر مشهد ما فقط مهمانی رفتن نبود زیارت و تفریح هم درکنارش داشتیم   اینکه خم میشدی و ب اقا سلام میدادی و هرچند از پشت   اینکه توی حیاط حرم مشغول اب بازی بودی و تمام لباسهایت را خیس نمودی اینکه خوشحال بودی و از ته دل میخندیدی و سردی هوا برایت اهمیت نداشت     اینکه لبخندت جانی برای من بود و چال لپت رویای من     ان شب خوشحال بودی خیلی خوشحال   ژست هایت هم لبخندی میکاشت بر لبان من   ان شب هوا سرد بود و اشتباه ما این بود ک بدون برنامه ریزی رفتیم برای تفریح و ی جورایی تفریحی ناخواسته هرچند قشنگ بود اما لباست برای ان شب کم بود ...
10 آبان 1391

طعم زیبای مهمانی

صبح زود روز جمعه راهی شهر مقدس مشهد شدیم و در هتلی اسکان نمودیم بعد از ناهار و کمی استراحت برای نماز مغرب ب حرم رفتیم   و هنی من  هم توی حیاط کلی اب بازی کرد و البته قابل ب ذکر هم میباشد ک ی جورایی فکمونم اسفالت نمود و ب معنای واقعی کلمه بالانس میرفت رو مخمون چون بر اثر لجبازی بیش از حدش کف حیاط و یا حتی چندبار تو خیابون ولو زمین میشد و مث وردنه ب جون اسفالت میافتاد از انجایی ک هتلمان هم صبحانه میداد و هم ناهار و شام قصد تلپ شدن از ذهنمان رفت و فقط قرار شد ک نرجس بانو مامان طهورا خانم رو در حرم زیارت کنیم اما نرجس کلی اصرار نمود و البته کمی قهر هم چاشنیه اصرارش کرد و ما مجبور شدیم طعم اویزان بودن را دوبار...
7 آبان 1391

دیدار دوستی مهربان!!!

 بلاخره تصمیم گرفتیم تا از سفرمان بنویسیم هرچند دوستان فرصت ندادن و خیلی زودتر از ما دست ب کار شدن و نگذاشتن تا پست ما هم داغ بماند ب هر حال بابت یخ شدن پستمان عذر میخواهیم یک هفته قبل از سفرمان ب مشهد برای فهیمه بانو کامنتی گذاشتیم در خصوص اوار شدن روی سرشان پپپپپپپپپپپپپپپپپ ک البته بی منظور بود و هیچ قصد و غرضی نداشتیم ب جز ترساندنشان و ما این موضوع از یادمان برفت ک چند روز بعد از ان روز کامنتی دیدیم از فهیمه ک تشریف بیاوریدو ... خلاصه بعد از کلی اصرار ک البته طبق نظر خودش هیچ اصراری نبود و ما خودمان را ب قول غتره تلپ نمودیم قبول کردیم ک شام در محضر ان بانوی فوق العاده مهربان و همسر بیش از حد گرامشان باشیم نمیدانم قس...
2 آبان 1391

فقط میتونم بگم ی معجزه!!!!!!

صدای لاستیک با اسفالت صدای جیغ من صدای گریه ی مهنا صدای خرد شدن شیشه ها صدای چپ کردن ماشین اونم با س ملق صدای مردم ک بیاین پایین الان ماشین منفجر میشه   وای خدای من چ لحظه ی خوف برانگیزی   پن : ماهمه حالمان خوب است اماماشینمان مچاله ی مچاله شد و خدارو شکر بابت ای زنده ماندنمان....
25 مهر 1391

سفر پنج روزه ی ما

هرچندحال و روز زمین و زمان بد است یک تکه از بهشت در اغوش مشهد است حتی اگر ب اخر خط هم رسیده ایی انجا برای عشق شروعی مجدد است   پ ن : این پست تکمیل میشود...
23 مهر 1391

گرفتن اولین غذای کودک عشق

سلام هنی مادر دخترک قوی من اری از ان جهت میگویم قوی چون درازمون دوسالگی ات ک هرچند س ماه زودتر برگزارش کردم موفق بیرون امدی ازمون گرفتن شیر از تو دخترک شیرین و خوشحالم ک نمره ی قبولی ات را گرفتی میدانم ک س ماه زودتر از وقتش اقدام نمودم اما خوشحالم ک ب مراتب غذاخوردنت هم بهتر از قبل شده و همین باعث شد ک اصلا پشیمان نشوم وهمچنین تاکید دکتر بر گرفتن شیر آن هم در ۲۲ ماهگی ات....
12 مهر 1391