طفل کوچک من
قمریِ پر بستهی من اینقده دست و پا نزن با دو لب خشک خودت آتش به قلب ما نزن میبرمت تا که بگم علی من تشنه لبه منتظرم توی حرم خانم رباب و زینبه کشتی منو مهربونم خنده مزن پیش بابا بازی نکن طفل گلم با دلِ آتیشِ بابا غصه نخور اصغر من کی میگه دل هراسونه میرم که سیرت بکنم آب فرات فراوونه چ زود گذشت!!!!!! پارسال را میگویم همین روزها بود ک طفل یازده ماهه ی من علی اصغر هفت ماهه ایی شد در هیئتی و اشک را مهمون همه کرد دختری ک هنوزه هنوزه وابسته ...
نویسنده :
مامان
12:22