طعم زیبای مهمانی
صبح زود روز جمعه راهی شهر مقدس مشهد شدیم و در هتلی اسکان نمودیم
بعد از ناهار و کمی استراحت برای نماز مغرب ب حرم رفتیم
و هنی من هم توی حیاط کلی اب بازی کرد و البته قابل ب ذکر هم میباشد ک ی جورایی فکمونم اسفالت نمود و ب معنای واقعی کلمه بالانس میرفت رو مخمون
چون بر اثر لجبازی بیش از حدش کف حیاط و یا حتی چندبار تو خیابون ولو زمین میشد و مث وردنه ب جون اسفالت میافتاد
از انجایی ک هتلمان هم صبحانه میداد و هم ناهار و شام قصد تلپ شدن از ذهنمان رفت و فقط قرار شد ک نرجس بانو مامان طهورا خانم رو در حرم زیارت کنیم
اما نرجس کلی اصرار نمود و البته کمی قهر هم چاشنیه اصرارش کرد و ما مجبور شدیم طعم اویزان بودن را دوباره حس نماییم
خصوصا وقتی ک گفت جوابمو بده ک میخوام ب مامان زینب هم بگم دروغ چرا وسوسه شدم ک قبول کنم
و قبول هم نمودیم
و البته اورا ب جان بچه اش قسم دادیم ک بیش از یک نوع غذا درست ننماید
و او هم کلی از ذوق دیدن ما فکش منقبض شده بود و هی قربان صدقه ی ما میرفت و هی میگفت ای ب فدای قدمهات و ما هم کلی ذوق مرگ میشدیم در حد لالیگا
و هی پیش شوهری کلاس میگذاشتیم ک چقدر مارا دوس میدارن و کلی کشته مرده داریم
و حالا اون وسط هی فاطمه مامان امیرین اس میزد و لحظه ب لحظه از کارام مطلع میشد
ک الان کجایید؟؟...کی میرید؟؟؟...کی برمیگردین ؟؟؟...ینی این حس کنجکاویش صاف تو حلقوووووومم
اخر سر هم نه گذاشت و نه برداشت وگفت ک شام نرجس اینا چی دارن
و ما کلی خوشحال از اینکه برای اولین بار جایی میرفتیم ک قرار بود بدانیم شام چی دارن
و البته ناراحت از اینکه ما اورا قسم دادیم اما او کار خودش را کردو دقیقا حرف مارا گوشکوب فرمودن
از اونجایی ک هم منت شام خانه ی مامان طهورا برسرمان بود و هم منت شام هتل
دلمان نیامد ک از شام هتل جا بمانیم
ب همسرم گفتم ک شام هتل را میبریم انجا
وقتی غذای هتل را در ظرف یک بار مصرف گذاشتن دیدیم ک همچین چیز خانی نبودو فقط ی ادم ب اسم مهنا را سیر مینمود خلاصه شدغذای هنی و همه را در ماشین میل نمود
و من در فکر انکه اگر ما ب خانه ی مامان طهورا نمیرفتیم ب احتمال خیلی یقین حتما بعد از شام هتل از گرسنگی میمردیم
و خدارو بسی شکر گفتیم و ب سمت خانه نرجس راهی شدیم ک البته دهنمون ب وضع عجیبی سرویس شد برای پیدا کردن ادرس ک اخر هم بعد از کلی گشت و گذار ب خانه ی مامان طهورا رسیدیم
و دیدیم ب عینه ک چقدر عاشقانه مارا در اغوش گرفتن طوری ک شوهرم باورش نمیشد و ما گفتیم فک کردی ما کم الکی هستیم
ای جان ب طهورا
و ای جان ب زینب
و خوشحال شدیم از دیدار مامان زینب
در بدو وردومان مهنا کادویی گرفت از مامان زینب ک بدجور عاشقش شد و کلی بازی میکرد طوری ک نمیگذاشت طهورا حتی سمت بازی فکری اش بیاید
ما در بدو وردومان نرجسی رادیدیم ک همش دور خودش مثل پروانه میچرخید
و هی میگفت اشپزخانه مان کوچک است برو بیرون
و دیگر نمیگفت ک شاید وسایلمان زیاد میباشد چون روی اپنش پر از وسایل دکوری بود
مامان طهورای گل بابت ژله خوشمزه ات و تزیین به روی ان تشکر
و بابت اینهمه مهربانی ات برای بردن قالبش مرسی
ب شوهری اصرار نمودیم و جو زده کلی قالب بخریدیم از همان مشهدتان
و دراخر بابت شام خوشمزه ات و همچنین هدیه ات مرسی
واقعا مهنا خوشحال بود انشب
ب قول زینب انگار تولد بود فقط شمعی نبود ک فوت شود...
مامان طهورا بابت انشب ب یادماندنی دست شما مرسی واقعا عالی بود و عالی
مامان زینب گل و بابای زینب بابت اصرارتان متشکرم مهم دیدن بود ک همدیگر را دیدیم
از بابای طهورا هم واقعا سپاسگزارم ک دوستان خانومش را تحمل کرد