مهنا مهنا ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

کـــــودکـــــ عشق , مُــــهَــــنّــــا

دیدار دوستی مهربان!!!

1391/8/2 15:46
نویسنده : مامان
826 بازدید
اشتراک گذاری

 بلاخره تصمیم گرفتیم تا از سفرمان بنویسیمنگران

هرچند دوستان فرصت ندادن و خیلی زودتر از ما دست ب کار شدن و نگذاشتن تا پست ما هم داغ بماندعصبانی

ب هر حال بابت یخ شدن پستمان عذر میخواهیمخجالت

یک هفته قبل از سفرمان ب مشهد برای فهیمه بانو کامنتی گذاشتیم در خصوص اوار شدن روی سرشانقهقههپپپپپپپپپپپپپپپپپ

ک البته بی منظور بود و هیچ قصد و غرضی نداشتیم ب جز ترساندنشان

و ما این موضوع از یادمان برفت ک چند روز بعد از ان روز کامنتی دیدیم از فهیمه ک تشریف بیاوریدو ...

خلاصه بعد از کلی اصرار ک البته طبق نظر خودش هیچ اصراری نبود و ما خودمان را ب قول غتره تلپ نمودیم قبول کردیم ک شام در محضر ان بانوی فوق العاده مهربان و همسر بیش از حد گرامشان باشیم

نمیدانم قسمتمان مشهد نبود و یا بود و قسمتمان این اتفاقات بود

اینکه ماشین یکسال کارکردمان درست یک شب قبل از سفرمان باتری خالی کرد و کلی اذییت شدیم

همه ی اینها را از سر گذراندیم و راهی شهر شاهرود شدیم

وقتی وارد خانه ی باصفایشان شدیم کلی از ذوق دیدن فهیمه و خانواده خوبش مشعوف شدیمبغل

چهره ی خسته شوهرش نشان از خستگی بیش از حدشان بود و این درحالی بود ک بیش از حد مهمان نواز بودن و خشتگیشان از مهربانیشان کم نمیکرد و ما کلی خجالت کشیدیم از این اویزان شدنمانخجالت

یعنی ب وضع عجیبی این فهیمه مارا اذییت نمود از بس چیز ب خورد این شیکم بیچاره ی ما داد و ما یادمان برفت از سفره ی رنگارنگش عکسی بندازیمخوشمزه

البته همچین یادمان نرفت کلهم شکممان امان عکس انداختن نداد ک از ان کیک مرغ و ژله ی ژیگولش نخوریم و البته قابل ب ذکر است ک کلی در اینترنت سرچ نمودیم تا ما هم از این کیکا یاد بگیریم و ب عبارتی خفن باردارشیم

و خلاصه ما در این 23 سال زندگیمان اینقدر تزیین نکرده بودیم ک او در این یک شبش کلی تزیین ب رخ مای بیچاره کشید

و ما هی مث این ندید بدیدای تازه ب دوران رسیده از او طرز تهیه ی هر کدام خوراکیها را میگرفتیمقهر

و جالب اینجاس ک شوهر ما فکر میکرد فقط من باکلاسم و کلی چیز میز بلدم  در حالی ک او ب عینه دید ک خانومش ب درد لای جرز دیوار هم نمیخورد

البته مثلا ما کلی باکلاسیم توفامیلنیشخند

خلاصه هی ما خوردیم و هی چیز از این بانو یاد گرفتیم و همچین در حد المپیک در میخله ی ذهنمان ب عبارتی گنجوندیم

خلاصه تا ب خودمان امدیم دیدیم ک پرهام عزیز تشریف بردن لالا و ما موندیم بدون عکس از این دو باعث و بانی این دیدار

با خوابیدن پرهام مهنای من هم پدر اتاق پرهام را دراورد و ب وضع خفنی عقده هایش را خالی کرد

فهیمه جان بابت گریه های ان شب مهنا خیلی عذر میخوام

واقعا اذییت شدین هم تو و هم همسرخوبت و واقعا صبوری نمودید...

 

پ . ن : قابل ب ذکر میباشد ک ما در پی سی فهیمه عکسایی از دوستان وبلاگی مثل غتره ی عزیز سبز , شهره جان مامان مینوی گل ک البته خنده های زیبایش بیش از حد اورا شبیه مینو میکرد و در غیر این صورت ب هیچ نحوی شبیه هم نبودناز خود راضی و مامان زینب دوست داشتنی ک البته دیداری بااوهم داشتیمنیشخندو نرجس بانو ک قبلا اورا دیده بودیم...

 

ادامه دارد!!!!!!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

مامانی درسا
3 آبان 91 1:02
خیلی زیبا بنوشتی و ما کلی خرسند بشدیم ..... کلی سوژه به فهمیه بدادید برای یکسال حرف زدن ....... از شوخی گذشته خیلی باحال بود همیشه خوش باشی دختری هم ببوس از اون حسابی هاش ها


میبینی چقدر ما خار و ذلیلیم هی سوژه میدیم ب این بی جنبه ها
فهیمه
3 آبان 91 13:39
آخرش از دست تو خودمو می کشم
این چه کامنتیه برام گذاشتی؟
ناراحت شدی از پستم؟
اصلا" بگو ببینم چرا نه گوشیت رو جواب میدی و نه اس ام اس رو؟؟؟؟ هااااااااااان؟



اره بات قهرم
شکلک ی ادمی ک میخواد فهیمه رو حرص بده
خخخخخخخخخخ
مهنا
4 آبان 91 12:17
سلام اسم منم مهناست اما من 19 سالمه.وب زیبایی دارید.تقیبا همه خاطراتو خوندم خوشحال میشم به وب منم بیاید.
امیرمحمد واسرا کوچولو
4 آبان 91 23:27
سلام عیده قربان روبهتون تبریک میگم ..........بعداز یه مدت طولانی با عکس های جدید اسرا شکلات دایی اپیم منتظرتون هستیم
ندا
5 آبان 91 11:03
مردوم نگارش این تیپی هم بلدن ؟ واااا مردوم از اینکارا هم بلدن ؟

مردوم چه از خودشونم تعریف فرمودن !


ها فکر کردی کم الکی هستیم برای خودمون
فاطمه
6 آبان 91 8:55
پس کام من کوووووووووووووو؟؟؟


تو ک کامی نزاشتی؟؟؟
اما کام فهیمه بانو رو اشتب قورت دادم
فاطمه
6 آبان 91 8:57
چقدر یخ کردم !!!


آخه اتاقمون سرده!!





نوشته هات آدمو حال میاره


عجب روحیه ای داری دختر...ما را وادار می کنی حسودی کنیم




روحیه ام تو حلقووووووووووومت
فاطمه
6 آبان 91 8:58
خوش به حالت عکسای مردما رو دیدی!


ها اینقدر کیف وداد
فاطمه
6 آبان 91 8:59
آخه بشر تو چقدر شکمویی؟؟؟

هان هان هان؟؟؟




ای باو توهم فهمیدی
فاطمه
6 آبان 91 8:59
توجه کردی غـــــــــــــــتــــــــــــــــــره غیبش زده؟


ها اره چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فاطمه
6 آبان 91 9:00
بوس برای هنی


ایناهم واسه تو که اینقده جیجری


وای فاطمه مرسی تاحالا هیشکی بامن اینجوری نحرفیده بود داشتم عقده ایی میشدما
نفیسه
6 آبان 91 9:32
بااینکه از روایت مهمانی خبر داشتیم(از زبان صاحبخانه) ولی از زبان شما(مهمان) شنیدن یه چیز دیگس.


حرف شما کاملا متین دوست خوبم
شهره مامان مینو
6 آبان 91 13:34
به خودش هم گفتم من نباید این پاتوق توپ برای اویزونیت را لو میدادم اما حیف... کاریه که شده و اب از سر گذشته...


واقعا جای باحالی بود برای اویزونی
شهره مامان مینو
6 آبان 91 13:35
فقط مونده بود مامان مهنا بیاد به من بگه دخترم هیچ شلک خودم نیست....میبینی کار دنیارو؟؟؟؟؟؟خخخخخخخخخخخخخخ


ولی وقتی میخندی کپ خودت میشه
مامان زینب
6 آبان 91 17:57
این فهمیه چقد نامرده که عسکای مارو نشون بعضیها داده بوده خوب شد وقت ورودت به خونه نرجس سرکارت نذاشتیم هوز میخواستم به نرجس بگم بیا ببییم ای دختره میتونه حدس بزه که کدوممو ننه ی کدومیم!!!شکلک سبززززززز


واه واه مردوم و چ اداها ینی این مردوما نمیدونستن ک ما قبلا عکس نرجس و یا حتی اقا رضا رو دیده بودیم
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
7 آبان 91 8:53
وبلاگت بمیره الهی.
یه کامنت طولانی گذاشتم میگه کد امنیتی درست نیست.همشو خورد.
دروغ میگه بی ادب!



از بلاگفا ک بهتره ( از همون شکلک سبزا )
فهیمه
7 آبان 91 9:24
ننه ی هنی جدی من یادم رفته بود که همسر بیچاره م اونشب خسته بوده و وقتی خوندم انقدر تعجب کردم که از خودش پرسیدم تا مطمئن بشم تو دروغ نگفتی اما باور کن بعضی روزا کارشون خیلی سنگینه و گرنه آدمی نیست که اجازه بده مهمون خستگیش رو بفهمه
امیدوارم ناراحت نشده باشین عزیزم
ضمنا" مگه من بهت نگفتم من غش بودم و اصلا" صدای گریه مهنا رو نشنیدم؟ اگه میشنیدم که می یومدم سراغت
بعدشم همسر گرام بنده هم شهادت میده که همسر گرام جنابعالی فرمودن 160 تا هم میرن
برو وکیل بگیر اوضاع شویَت خرابه.... شاهدا دارن روز به روز بیشتر میشن
بعدتر از همه: من کی گفتم که خودتو تلپ کردی؟ هاااااااااان؟
جدی تر بعدی:
عزیزم هر کم و کاستی بود ببخش و اینو بدون که از دیدنت خیلی خوشحال شدم


اووووووووووووووه یکی اینو بگیره
اول اینکه جیگر جون منظورم از خستگی شوهرت این بود ک بیش از حد مهمان نواز بودن ک خستگیشون ب مهمان نوازیشون لطمه ایی وارد نکرد
وگرنه منظوردیگه ایی نداشتم
بعدش اینکه منکه گفتم شوهرم رگ لاف تهرونیش گل کرده
ی لاف زده توشم خفن گیر کرده
بعدترش نگفتم ک تو گفتی تلپ گفتم ب قول غتره
و اخرش هیچ کم و کاستی نبود گلم عالیه عالی بود واقعا خوش گذشت
فهیمه
7 آبان 91 9:24
اگه بازم این کامنتامو حذف کنی می کشمتا


خخخخخخخخخخخخخخ
اشتب شدم وگرنه کرم ندارم ک
رعنا
8 آبان 91 9:00
یعنی محشر مینویسی
کلی سر صبحی روحم شاد شد


تو هم محشر از ما تعریف میکنی
سر ظهری جیگرم حال اومد