مهنا مهنا ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

کـــــودکـــــ عشق , مُــــهَــــنّــــا

پست داغ

خب از اونجایی ک ما بسیار هنرمندیم ولی هنر خودمان را رو نمیکردیم ب اصرار یکی از دوستان ک میشود همان الهام جونی خودمون , قرار شد عکسای هنرمان را و البته فقط همونایی ک از وب خودش یاد گرفتم اینجا بزاریم                   و قابل ب ذکر هم میباشد ک ما بسیار کیک درست مینماییم   اما اینهایی ک عکسشو گذاشتم هم بسیار راحت و هم موادهایی ک ب کار میبرد بسیار کم و قابل دسترس میباشد مث این سامان گلریز نیست. خب امروز هم کیک یزدی درست نمودیم و ازاونجایی ک قالب نداشتم تو قالب ی تیکه ریختم ولی خداییش خیلی خوشمزه شد ک هنوز هنوزه هنی داره میخوره خلاصه داغه داغه بفرمایید خخخخخخخخ...
16 ارديبهشت 1392

چقدر قشنگه مادر بودن!!!

چقدر قشنگه مادر باشی و وقتی ی گوشه میشینی  ببینی ک  گیلاس خوری های توی ویترین ب خاطر مدلش ک اونارو خوابوندی حالا ببینی ک مثل بقیه صاف شده و اون موقع هست ک نمیتونی خندتو کنترل کنی ک حتی دلتم نمیاد دست ب درست کردنشون بزنی...   چقدر قشنگه مادر باشی و وقتی نشستی فیلم میکس عروسیتو میبینی و ب اون قسمتی می رسی ک پیشونیتو گذاشتی رو پیشونی همسرت و رفتی تو حس دخترکت هم دستاتو بگیره و پیشونیشو بزاره رو پیشونیتو و لبخندشو بت هدیه کنه...   چقدر قشنگه مادر باشی  و وقتی داری با تمام وجودت برای تولد شوهرت عکساشو میکس میکنی ببینی ک یکی هم از اون طرف با همه ی حسش بگه امین منه عشقه منه و من ...
11 ارديبهشت 1392
2170 0 155 ادامه مطلب

میلاد عشق

    اکنون این منم زنی از تبار عاشقی  ک اندر خم این زندگی دلشادانه اورا فریاد  می زند  عاشق اوست و عاشق هر چیزی ک از ان اوست  هرم نفسهایش نوازشهای پَرگونه ی من است  و سینه پهن مردانه اش جایگاه امن من  بودنش ارامش خیال من است  و نبودنش حکم اعدام من  من یک زنم  زنی ک نگاه مردش را دوست می دارد  و چ زود دلتنگ می شود برای این دوست داشتن ها  اصلا وقتی ک نیست همه چیز تنگش می شود من یک زنم و ب زن بودنم مفتخرم حتی با تمام نیازهایم نیازهایی ا...
5 ارديبهشت 1392

تو...

    تو در خاطرم چ ولوله ایی ب پا کرده ایی دختر و من چ خوشحالم از اینهمه ولوله...     وقتی اذییت میکنی و لجبازی های این روزهایت را از سر میگیری و من خصمانه میگویم : بس است مهنا اخم نازت و عشوه ی طنازت و گفتن من با تو دیگه اَلم دوست ندالم مرا ب اوج می رساند مرا از میان آتش ب گلستان ابراهیم میرساند, من دیگر نمی سوزم ته نشین میشوم در کلامت همه چیز یادم میرود و فقط لبخند میزنم چ حس نابی است این ویرانی دل     وقتی از موقع بیدار شدنت تا موقع خوابیدنت یک سره از من سوال میکنی و میگویی این چیه؟؟ ا...
22 فروردين 1392
2029 0 206 ادامه مطلب

اوین پست بهارانه 92

    مرا بهاری اگر هست  ,  غیر روی تو نیست دخترکم     پی نوشت: ب دلیل نبودن بعضی از امکانات این شد سفره هفت سین ما و البته قابل ب ذکر هم میباشد ک سال تحویل در کنار خانواده در شهر امل بودیم پی نوشت 2 : عکس دوم برای چن روز بعد از عید میباشد... ...
19 فروردين 1392

بهار آمد!!!

      بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخه های شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپيد برگهای سبز بيد عطر نرگس، رقص باد نغمه و بانگ پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک ميرسد اينک بهار خوش بحال روزگار …         من یقین دارم بهار می آید اما این را هم می دانم که او فقط بهانه ایست برای رویش! دلی که  بهار ی باشد برای رویش از او اجازه نمی گیرد، هر جا بهار باشد  را به آنجا می کشاند بارها دیده ام  بهار ، به عادت تکرار، میهمان دلهایی شده تا بهانه رویش شود     دخترک 27 ماهه ی من       &nbs...
28 اسفند 1391

چند پست در یک پست

بله اینجوریاست ک هنی ماهم برف را دید البته بااین اوصاف ک برف خانه ی ما ب یک سطل هم نکشید مهم دیدنه برفه اینجوری هم نیگاه نکنیدا   خو بریم سر پست اصلیمان این مدت همه ی پستهای ما حداقل تاریخش ب روز نبود و مطالبش اصولا برای یک ماه پیش بود مثلا دیدار من با یک دوست بسیارخوب ک وقت نشد پستش را بگذارم و این دوست من کسی نبود جز زهرای عزیز ک دیداری تازه کردیم در خانه ی خودمان البته بعد حدود چندسال ک بسیار جیگر شده بود و حسرت خوردیم ک چرا ما تغییری ننمودیم و او بسیار تغییر کرد ینی  باورتون بشه همچین فکم منقبض شد ک نگو خلاصه باورودش یک هدیه ی بسیار زیبا و یک شکلات بسیار خوشمزه برایمان اوردن ک دخلش اورده شد...
20 اسفند 1391
1787 0 103 ادامه مطلب

کمی با دخترک از نوع تابَخش

  ی بالش داره هنی ک عکس باربی روشه بش میگم هنی میخوای مدل موهاتو این جوری درست کنم زل میزنه تو چشامو میگه : نه نعیخوام دشته هیچی دیگه دو سال مادریمون نیست شد و ب فنا رفت   دوتا عروسک داره ک مادری میکنه براش درحدالمپیک یکیش ک اسمش عسله یکی دیگشو خودش گذاشته مینا بغلشون میکنه میناهه هی از دستش میافته خیلی ریلکس میگه : لوسه مینا میگم چرا لوسه میگه : می اُفته عی همچین مینایی داره دختره ما   پدربزرگ و مادربزرگ معنی نداره براش ب بابام میگه بِهدی (مهدی) ب مامانم میگه مَیَم ( مریم )   میخواستیم بریم تولد بش میگم مهنا میخوایم بریم تولد شمعو فوت کنیم میگه امین می آد میگم نه , میگه بی آد ...
14 اسفند 1391
1223 0 180 ادامه مطلب

خرابکاری از نوع هنی

پای نت بودم و از همه جا بی خبر ک هنی بااین قیافه پیش ما آمد اولش جا خوردم و بعدش کلی خندیدم بش گفتم : هنی این چ کاریه ک کردی نمیگی میزنی چشاتو کور میکنی با قیافه حق ب جانبی بم گفت : مامان , چش چش دوابرو ینی داشتم چشم چشم دو ابرو میکشیدم   خو طبیعتا چیزی بش نگفتیم یکم بعد دیدم هی میره و هی میاد ک شد نتیجش کلی از این خطها رو فرشامون و دیوارا و اتاق خودش   و عمرا اگه ما این سری بی خیال میشدیم پس شروع ب جیغ و داد کردیم ک اخرش دخترک ترسیده از ما تو بغل باباش ب خواب رفت     پی نوشت : فک کنم حداقل برای دو ماه پیشه این موضوع   پی نوشت 2 : پریشب همسری ب هنی گفت پدرسوخته هن...
8 اسفند 1391
2127 0 413 ادامه مطلب