داریم میریم شماااااااااال
سلام فندقک مامانی دیروز ساعت ٧ صبح وقتی بابایی میخواست بره اداره تونانازی فقط گریه میکردی اخه تحمل دوری باباتو نداری بابایی هم ییهوووووووووو جو گرفتتش و به من گفت نرم سر کار چی منم که از خداااااااااااااا خواسته گفتم خب اگه مرخصی داری نرووووووووو برای همین تو بهونه شدی و بابایی هم نرفت سرکااااااااار اما گفت اگه خوابتون نمیاد بریم دور بزنیم منم که اصلا نخوابیده بودم ولی بااین حال مثل این بیرون ندیده ها که همش بیرونیم اماده شدیم تابریم اما یادم افتاد که ماشینمون تو نمایندگی سایپاس اما بابایی گفت ایرادی نداره با موتور میریم اولش ترسیدم اما بعدش قبول کردم و از همه جا بی خبر یه لباس ل...
نویسنده :
مامان
12:00