بدون عنوان
سلام عروسک مامانی شرمنده که این چند وقته نتونستم روزای قشنگتو به نمایش بزارم اخه سر مامانی خیلی شوغول بوده ولی حالا اومدم با یه عالمه عکسای گوگولی تو و خاطره ی تلخ و زیبایت اره جیگری مامان بابا مهدی اینا وقتی از شمال اومدن مستقیم اومدن خونه ما تو وقتی اونا رو دیدی یکمی غریبی کردی اما بعدش خیلی باشون خوب شدی مخصوصا با خاله فاطی شب اون روز همگی رفتیم خونه اقابزرگ ( بابای بابا مهدی) هرچند من نمیخواستم برم ولی چون اقابزرگ خودش زنگ زد و منو رسما دعوت کرد قبول کردم که همراه بابایی اینا برم شام همگی اونجا بودیم خلاصه خیلی...
نویسنده :
مامان
15:46