بدون عنوان
شرمنده که این چند وقته
نتونستم روزای قشنگتو به نمایش بزارم
خیلی شوغول بوده
ولی حالا اومدم با یه عالمه عکسای گوگولی تو و خاطره ی تلخ و زیبایت
بابا مهدی اینا وقتی از شمال اومدن
مستقیم اومدن خونه ما
تو وقتی اونا رو دیدی یکمی غریبی کردی
اما بعدش خیلی باشون خوب شدی
مخصوصا با خاله فاطی
شب اون روز همگی رفتیم خونه اقابزرگ ( بابای بابا مهدی)
هرچند من نمیخواستم برم ولی چون اقابزرگ
خودش زنگ زد
و منو رسما دعوت کرد
قبول کردم که همراه بابایی اینا برم
اونشب ما اومدیم خونه اما بابایی اینا موندن
چون میخواستن برن مدرسه برای خاله فاطی ثبت نام کنند
اخه خاله فاطی میخواد اینجا بره مدرسه
توهم وقتی بزرگتر شدی باید بری مدرسه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی