مهنا مهنا ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

کـــــودکـــــ عشق , مُــــهَــــنّــــا

ب سلامتی!!!

ب سلامتی سه یار من و همسر و دختر ب سلامتی  شما ک دارید این پستو میخونید ب سلامتی دخترکم ک اینقدر اتیش سوزوند ک ساعت 6 صبح بلاخره خوابید ب سلامتی دخترم ک همش بین من و باباشه ب سلامتی پدری ک خستست ولی برای دلتنگی دخترش اونو ب گردش میبره  ب سلامتی دوستانی ک شبا تو شب نشینی دوره داریم ب سلامتی ی بامرامی ک ب خاطر من نمیاد تو وب ولی ب خاطر دلش میاد ب سلامتی ی مهربونی ک عشق خارج کورش کرده ولی باید بگم هیج جا ایران نمیشه ب سلامتیه ی دلی ک نادله اما برای همه  ی دنیا دله ب سلامتی مادرم ک نگاهش عمره منه  ب سلامتی پدرم ک غرورش عشقه منه ب سلامتی ا...
12 مرداد 1392
1445 0 146 ادامه مطلب

ب یاد روزهای ناب!!!

همیشه عاشق این حرکتت بودم حالا نمیدونم میشه اسمشو گذاشت نشستن و یا ولو شدن و یا هرچیز دیگه اما الان ک داشتم تو آرشیو عکسارو نگاه میکردم ب این برخوردم تنها برای دل خودم تنها برای یاداوری اون لحظه های قشنگ ناب تنها برای حس پررنگ مادری انهم ب دلیل گذشت کمی از زایمانم  این رو گذاشتم این رو گذاشتم تا باور کنم ک چ لحظه های توپی رو گذروندم   ...
6 مرداد 1392

ربناهایت !!!

  سلام مسلمان دختره من !!! دختر پر عبادت این روزهای پر تشویش من!!! بخوان برایم از ربناهایت... از قل احدت... بخوان از دعاهایت ... حتی اگر دعاهایت تنها برای خرید یک بستنی از جانب پدر باشد !!! چ ایرادی دارد که با لباس عروسه روی بلوزت نماز بخوانی و ربنا گویی تو بخوان  تو برایم بخوان و توجه نکن ک چ ولوله ایی در درونم ب پا کرده ایی دختر!!! تو بخوان و من با جان دل گوش می سپارم و باورم میشود  ک من در کنار تو ب اندازه ی تمام نداشته هایم آرامم... باورم میشود ک با تو ب معنای بزرگ آرامش میرسم  و باورم میشود که من دیگر تنها نیستم.... وق...
27 تير 1392
1398 0 197 ادامه مطلب

مکالمه ی من و هنی؟؟

  تلویزیون داره ی فیلمی از الناز شاکردوست نشون میده ک معلمه و داره ب شاگرداش درس میده مهنام ک خیره خیره ب این فیلمه یهو برمیگرده طرف من و میگه مامان گلم؟؟؟ بااین حرفش بی اختیار لبخند میاد رو لبام و میگم جونم دختر گلم مهنا : من بلم مَــدَسه ( مدرسه ) تو هم مو یآی؟ مامانه گل : نه هنی جون من نمیتونم بیام منو اونجا راه نمیدن مهنا : نه مامان بیا دیگه مامانه گل : مامانی نمیشه مهنا : پس امین بی آد مامانه گل : بابا هم نمیتونه بیاد مهنا : تو کیف بزار بیا مامانه گل : نمیشه مامانی فقط بچه ها باید برن مدرسه مثل باطا( دخترخاله ی مهنا فاطمه ) مثل خاله فاط...
19 تير 1392
1395 0 655 ادامه مطلب

مادرانه!!!

همیشه ک نباید خوشحال باشی تا بتونی لبخند بزنی بعضی اوقات ادم تو عصبانیت هم میتونه لبخند بزنه همین ک دخترت لبخند رو بت هدیه میکنه خوشبختی... همین ک میبینی در اوج عصانیت خرابکاری های دخترکت ب خنده میکشوندت خوشبختی     گاهی فکر میکنم من خوشبختم چون هدیه دهنده ی لبخند ب لبهای من کسی هست هم نام تو... گاهی فکر میکنم ک تو اومدی تا برایم بمانی و مرا در اغوش کودکانه ات گیری و با همان لحن زیبایت بگویی دوست دایم مامان و من چقدر ب اوج میرسم و ته نشین میشوم در کلامت گاهی فکر میکنم ک تو ناخواسته شیرین شدی و من غرق در اینهمه شیرینی دست و پا میزنم گاهی فکر میکنم ک لحظه لحظه ی بزرگ شدنت تبسمی ...
15 تير 1392
2537 0 568 ادامه مطلب

ادامه...

قرار بود سفرنامم ادامه دار باشه ولی سر ی مسائلی حسش از ما دور شد و مارو کلا بیخیال کرد ولی بااین حال چنتا عکس میگذارم ک خالی از لطف نباشه اینجا لاویجه وای آش!!! بدجور بم چسبید... اینجا حیاط خونه خریداری شده بابامه و درخت ازگیلش اینجام هنی درحال خوردن ازگله   ادامه مطلب فقط یک سری عکس از دسر هست... ...
15 تير 1392

چهارمین عهد و پیمان!!!

منو راهی کن به سوی روشنی بزار با تو زیر و رو شه زندگی توی چشم من نگاه کن و ببین تویی بهترین دلیل عاشقی تا نفس می کشی تو ثانیه ها شب من همرنگ رویای توئه روز من با اسم تو شروع میشه انگاری دنیا تو دستای توئه با تو خوشبختی دیگه یه قصه نیست یه حقیقته مثل یه معجزه است انگاری باید میومدی که من با تو پرواز کنم از این قفس واسه رد شدن از این تنهاییا یاد تو همیشه همراه منه این روزا پر میشه از تکرار تو وقتی نبض عشق تو رگهام می زنه با تو آرامش و احساس می کنم تازه میشه هر نفس دنیای من بهترین لحظه دنیاس وقتی که عطر تو می پیچه تو رویای من با تو خوشبختی دیگه یه قصه نیست یه حقیقته مثل یه معجزه است انگاری باید میومدی که من با تو پرواز کنم از این قفس   ...
3 تير 1392

سفرنامه2!!!

  پی نوشت : کیفیت عکسارو ب شدت اوردم پایین تا برای همه باز شود دوباره پست رمزدار گذاشته میشود و البته با رمز جدید ... پی نوشت 2: موهای هنی رو خودم کوتاه کردم پی نوشت 3: لطفا ادامه مطلب... روز پنجشنبه با دخترخاله ی عزیزم و شوهر محترمشان تصمیم گرفتیم ک بریم بلیرون و اونجا کباب بزنیم با رفتنمون ب اونجا و پارک کردن ماشینمون باید از ی رودخونه نسبتا پراب رد میشدیم ک البته قابل ب ذکر هم میباشد ک ما نخواستیم ک خیس شویم و درکول همسری قرار گرفتیم و از س تا رودخونه گذر کردیم و بماند ک چقدر مردم میخندیدن و مارو نگاه میکردن و انگ زن زلیلی ب شوهر عزیزم میزدن و بماند تر ک شوهر دخترخالم هم ب مردای انجا می...
25 خرداد 1392
3247 0 673 ادامه مطلب

خوش آمدی ک خوشم آمد از آمدنت!!!

                                  این پست تکمیل شد لطفا ادامه مطلب!!!... روز دوشنبه ی هفته پیش بعد از امدن همسرم راهی تهران شدیم و شلوغی های تهران را گذراندیم وب  خانه خاله همسرم رسیدیم طبق تجربه ایی ک داشتیم (بر میگرد ب سفر تابستان پارسالمان ) تمام وسایل  وچمدان ها را ب خانه ی خاله بردیم و هیچ چیز در صندوق ماشینمان ب جا نگذاشتیم بعد از خوردن شام ب پارک رفتیم و خلاصه ان شب را ب پایان رساندیم...   صبح سه شنبه با خوردن یک صبحانه ی مفصل خواستیم ک راهی جاده ی هراز شویم ک باز متوجه شدیم همه عاشق ماشین ما هستن...
22 خرداد 1392
4561 0 232 ادامه مطلب