سفرنامه2!!!
پی نوشت : کیفیت عکسارو ب شدت اوردم پایین تا برای همه باز شود
دوباره پست رمزدار گذاشته میشود و البته با رمز جدید ...
پی نوشت 2: موهای هنی رو خودم کوتاه کردم
پی نوشت 3: لطفا ادامه مطلب...
روز پنجشنبه با دخترخاله ی عزیزم و شوهر محترمشان تصمیم گرفتیم ک بریم بلیرون و اونجا کباب بزنیم
با رفتنمون ب اونجا و پارک کردن ماشینمون باید از ی رودخونه نسبتا پراب رد میشدیم ک البته قابل ب ذکر هم میباشد ک ما نخواستیم ک خیس شویم و درکول همسری قرار گرفتیم و از س تا رودخونه گذر کردیم و بماند ک چقدر مردم میخندیدن و مارو نگاه میکردن و انگ زن زلیلی ب شوهر عزیزم میزدن
و بماند تر ک شوهر دخترخالم هم ب مردای انجا میگفت ک همسرانتان را کول کنید و انگار حرف او خنجری بود بر دلشان
چون ب شمالی میگفتن مارو قد دنیه
و بماندترتر ک چقدر ما میخندیدیم
خلاصه گذر از رودخونه ها باعث شد ک جای خوبی پیدا کنیم و همانجا جارا پهن کنیم
و استراحتی در جنگل سرسبز بلیرون داشته باشیم
غروب ب خانه ی خودمان برگشتیم و میزبان میزبانانمان شدیم
یک غذای ساده ایی درست کردیم و و دورهم خوش بودیم
روز بعدش با کوتاه نمودن موی هنی ک یهو جوگیر شدم ب نور رفتیم و در جنگل سی سنگان ب سر بردیم البته زیاد انجا نموندیم
شکلکات تو حلقم مادر
و بعد از ان ب دریای سی سنگان رفتیم
ک البته از انجایی ک من عاشق جاهای خلوت دریا هستم جایی را انتخاب کردم ک هیچ کس درانجا نبود جز ماری ک بد مرا ب وحشت انداخت
کمی لب دریا بودیم ک باران سیل اسایی شروع ب باریدن کرد و دیگر چتر کوچک مهنا جوابگوی ما نبود و مارا ب سمت ماشین راهی نمود
بعد از ان ب ابشار اب پری رفتیم ک شدید و خفن ب یاد پری جون خودم افتادم
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
جاده های زیبای ان بد مرا ب شوق انداخت و بارانی ک ب شدت میبارید واقعا جاده را رویایی میکرد
با رسیدنمان ب اب پری اش دوغی خوردیم ک خالی از لطف نبود
بعد از اب پری و جاده ی طویلش ب نور دوباره ب دریای نور رفتیم و غروب افتاب را تماشا کردیم
ک البته این هم باید بگم ک مهنا ان روز دوباره از موج دریا ترسید و دوست نداشت ک خیس شود و با طوفانی بودن دریا و موج یکباره اش مهنا خیس شد و گریه اش دوباره ب اوج رفت و همین باعث شد ک دوباره از دریا کناره گیری کند
اردکهایی ک در ساحل بودن توجه مارو بد جلب کرد و حمله ی انها برای یک ماهی و گرفتن ماهی از دهان همدیگر صحنه های جالبی بود ک باز مرا ب ذوق اورد
ب دلیل اینکه شام در خانه ی خالمان باید میبودیم وقتی غروب دریا را تماشا کردیم دوباره راه امل را درپیش گرفتیم
ادامه دارد...