مهنا مهنا ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

کـــــودکـــــ عشق , مُــــهَــــنّــــا

بدون عنوان

سلاااااااااااااااااااااام یه خبر بد امروز که از خواب بیدار شدم تو هنوز خواب بودی برا همین رفتم تا دست و صورتم رو بشورم غافل از همه جا تا شیر ابو باز کردم دووووووووووووووووووووووم یه صدایی به چه بلندی و پشت بندش صدای گریه ی تو اینقدر هول شدم که شیر ابو نبسته پریدم تو اتاق بله با صورت از رو تخت خوردی زمین خیلی گریه کردی کم مونده بود منم بزنم زیر گریه اما خیلی خودمو کنترل کردم یکمی چرخوندمت و باهات بازی کردم یکمی اروم شده بودی اما زیر چشات قرمزه قرمز بعدش برات یکمی سوپ درست کردم و... تا شب که رفتیم بیرون و یه غذایی خوردیمو اومدیم خونه همون جوری که گفتم یه عالمه از عکسات حذف شدش ولی امشب ازت چنتا عکس انداخ...
19 مهر 1390

بدون عنوان

وای نمیدونید چی شد یه عالمه عکس از مهنا انداخته بودم ولی همش پرید کاش میریختمشون توی کامپیوتر
18 مهر 1390

بدون عنوان

  سلام سلام این چن روزه همش به دور بودیم چون بابا مهدی رفته بود شمال  و چون مامان مریم و خاله فاطی تنها بودن ما همش اونجا تلپ بودیم تو هم که روز به روز بزرگتر میشی و شیطونتر همش باید از توی اشپزخونه پیدات کرد چنروز پیشم با رورکت رفتی و شمعدون اینه منو شکوندی میگم شیطون شدی تازه میز مبل رو میگیری و میاستی و هرچیزی که رو میز هست رو بر میداری بابا میگه باید همه چی رو جمع کنیم مثل اینه شمعدونو و... و خونه رو بکنیم عین مسجد ولی کیه که گوش بده  این چن روزه اگه نیومدم تو نت به دلیل یه سری اخباری بود که دستم رسید و فهمیدم چقدر مردم بیکارن و میشینن درمورد ما حرف میزنن به خا...
14 مهر 1390

بدون عنوان

سلام به همگی به دخمل گلم که هنوز یه کوشووووووووووولو مریضه راستییتش منم یه هوااااااااااااااااا مریض شدم شوشوییمم خیلی هواااااااامو داشت اره ملوسکم خدا این باباییتو حفظ کنه راستی این چند لوزه که نیومدم شرمنده همتون شدم اخه میدونید چی شدش نه نمیدونید که بابا مهدی اینا اومدن پس بزار از اولش بگم صبح روز شنبه که تعطیل بودش بابایی من و نی نی مو برد خونه مامان مریم اونا هم موقع اذان صبح اومده بودن مارو گذاشت و خودشم اضافه کاری رفت سرکار وقتی رفتم اونجا فهمیدم که ناهار همه خونه عموسعید طبقه بالا خونه مامانم دعوتن عمو مارو هم دعوت کرد اما به دلیل یه سری ادمای بی معرفت حرف مفت زن...
4 مهر 1390

دخملم مریض شده

شلااااااااااااااااااااام دوکساااااااااااااااااااای گلمو  و مهنای مامانی دیلوووووووووز صبح دوتایی باهم پاشدیم و لفتیم خانه بهداشت تا وزنت کنن وزنت ٨ کیلو و٩٠٠ گرم بود وقدتم ٧٦ بعدازاون لفتیم خونه دوست مامان ( خاله مینا ) البته اینم بگم که بابایی اومد دنبالمونو و مالووووووو برد   خیلی خوش گذشت ........... بعدشم بابا اومد دنبالمونو  و لفتیم خونه مامان مریم بابا... همه اونجا بودن یکمی نشستیماااااااااااااااااا و بعدش اومدیم خونه اما تو اصلا حالت خوب نبود ییهوووووووووووووووووو مریض شدی شروع کردی به گریه کردن بابایی هم گفت که ببریمت دکتر ساعت ١٢ شب بود که بردیمت د...
31 شهريور 1390

بدون عنوان

سلام ملوس ..... پیشی مامان این چن لوزه همش به دور بودیم پسل خاله مامان که مامانی بهش میگه داداشی با پسل عموهای مامان ( هادی . مسعود . علی ) خونه ما بودن و کلی پدر تورو دراوردن فکرشو بکن بهت ژله دادن... یادم باشه سر همشون تلافی کنیم باشه گلکم خب بعد از اون داداش مصتک(مصطفی) و علی خونه ما موندن تا فردا غروبش که رفتیم بیرون و یه ددری کردیمو رسوندیمشون خونه هادی البته خونه مجردهااااااااااااا که من موندم اگه این بدبخت زن بگیره این همه ادمارو کجا جاشون بدیم یا معتاد میشن یا باید برن بمیرن. ....... هه هه هه هه هه ......... بعد از اون روز البته شب... ...
24 شهريور 1390

بدون عنوان

اینم خانم خانما و چند تا عکس ازش البته به علت تکون خوردنش عکساش خوب نیافتاد و اینم مهنا با دختر خالشه فاطی کوچولو تمام عکساش یا چشاش بسته است یا داره ادا درمیاره از بس که شیطوووووووووووونه   ...
21 شهريور 1390

تولد مامانی

سهلااااااااااااااااام قندک مامانی مامانی دیروز تولدش بود اما بابایی اینا شب قبلش برام تولد گرفتن پس بزار از اولش برات بگم پنج شنبه طبق معمول که بابایی باید زود میومد دیر اومد خونه گفتش که اضافه کاری بود منه کج خیالم باورم شد بابایی گفت به مناسبت تولدت شام کباب بگیریم و بریم خونه بابا مهدی اینا اولش قبول نکردم اما به اصرار بابایی گفتم باشه غروب بود که اماده شدیم و زدیم از خونه بیرون وقتی رفتیم خونه مامان مریم البته اینم بگم که مامانی اینا هنوز به خاطر اسباب کشیشون جمع و جور نشدن بابایی رفت کمکشون کمی که گذشت دختر خاله فاطی شیطون  هی سوتی میداد و میگفت خاله تولده منم به خیال...
19 شهريور 1390