مهنا مهنا ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

کـــــودکـــــ عشق , مُــــهَــــنّــــا

تولد مامانی

1390/6/19 19:01
نویسنده : مامان
534 بازدید
اشتراک گذاری

سهلااااااااااااااااام

قندک مامانی

مامانی دیروز تولدش بود

اما بابایی اینا شب قبلش برام تولد گرفتن

پس بزار از اولش برات بگم

پنج شنبه طبق معمول که بابایی باید زود میومد دیر اومد خونه

گفتش که اضافه کاری بود

منه کج خیالم باورم شد

بابایی گفت به مناسبت تولدت شام کباب بگیریم و بریم

خونه بابا مهدی اینا

اولش قبول نکردم اما به اصرار بابایی گفتم باشه

غروب بود که اماده شدیم و زدیم از خونه بیرون

وقتی رفتیم خونه مامان مریم البته اینم بگم که مامانی اینا هنوز

به خاطر اسباب کشیشون جمع و جور نشدن

بابایی رفت کمکشون

کمی که گذشت

دختر خاله فاطی شیطون

 هی سوتی میداد و میگفت

خاله تولده

منم به خیال غذا خریدنمون میگفتم

اره خاله جون تولدمه

اما اون گفت

نه گفتن که به تو نگم

منم که از همه جا بیخیال سوپ اماده شده تو رو که تو کیفم بود

برداشتم تا ببرم بزارمش توی یخچال

با باز کردن در یخچال

همه ی اونا لووووووورفتن

تصاویر زیباسازی نایت اسکین

بابا براااااااااااام کیک خریده بودن

همشون ضایع شدن و یه جورایی لو رفتن

همون جا دوزاریم افتاد که کار بابایی ته

که ظهر یکمی دیر اومد خونه

خلاصه نقشه هاشون نقش بر اب شد

امااااااااااااااااا

دمش گرم کلی خرذوق شدیم

و کیفمون کوک کوک شد

بابایی یه ربع سکه کادوش بودو کلی خرت و پرت از قبیل

مانتو و پانچو وروسری و یه شال که البته اینم بگم قبل از تولدم ازش

کادو گرفتم و کادوهای بقیه

بابا مهدی ٥٠ هزار تومان

خاله بزرگه ١٥ هزار

و خاله کوچیکه ١٠ هزار

و.........

دم همشون داغ داغ........

راستی الانم مهمون دارم

اما منه شیطون اومدم تو نت

یه خبر نسبتا بد

بابا مهدی اینا دارن دوباره میرن شماااااااال

اخه کار بابا مهدی از اول مهر شروع میشه

رفتن که اون موقغ بیان

خدا به همراشون

این ٥ روزه که پیششون بودیم کلی خوش گذشت

بای.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

دایی جون
24 شهریور 90 15:51
بازم سلام از طرف من از مامانی عذرخواهی کن،چون واسش چیزی نخریدم،آخه نمیدونستم چی دوست داره خیلی بده یه داداش ندونه آبجیش چی دوست داره،واقعا شرمندشم،اینو بهش بگو