تولد مامانی
سهلااااااااااااااااام
مامانی دیروز تولدش بود
اما بابایی اینا شب قبلش برام تولد گرفتن
پنج شنبه طبق معمول که بابایی باید زود میومد دیر اومد خونه
گفتش که اضافه کاری بود
منه کج خیالم باورم شد
بابایی گفت به مناسبت تولدت شام کباب بگیریم و بریم
اولش قبول نکردم اما به اصرار بابایی گفتم باشه
غروب بود که اماده شدیم و زدیم از خونه بیرون
وقتی رفتیم خونه مامان مریم البته اینم بگم که مامانی اینا هنوز
به خاطر اسباب کشیشون جمع و جور نشدن
بابایی رفت کمکشون
کمی که گذشت
هی سوتی میداد و میگفت
خاله تولده
منم به خیال غذا خریدنمون میگفتم
اره خاله جون تولدمه
اما اون گفت
نه گفتن که به تو نگم
منم که از همه جا بیخیال سوپ اماده شده تو رو که تو کیفم بود
برداشتم تا ببرم بزارمش توی یخچال
با باز کردن در یخچال
همه ی اونا لووووووورفتن
بابا براااااااااااام کیک خریده بودن
همشون ضایع شدن و یه جورایی لو رفتن
همون جا دوزاریم افتاد که کار بابایی ته
که ظهر یکمی دیر اومد خونه
خلاصه نقشه هاشون نقش بر اب شد
امااااااااااااااااا
دمش گرم کلی خرذوق شدیم
بابایی یه ربع سکه کادوش بودو کلی خرت و پرت از قبیل
مانتو و پانچو وروسری و یه شال که البته اینم بگم قبل از تولدم ازش
کادو گرفتم و کادوهای بقیه
بابا مهدی ٥٠ هزار تومان
خاله بزرگه ١٥ هزار
و خاله کوچیکه ١٠ هزار
و.........
راستی الانم مهمون دارم
یه خبر نسبتا بد
بابا مهدی اینا دارن دوباره میرن شماااااااال
اخه کار بابا مهدی از اول مهر شروع میشه
رفتن که اون موقغ بیان
خدا به همراشون
این ٥ روزه که پیششون بودیم کلی خوش گذشت
بای.....