بدون عنوان
سلام سلام
این چن روزه همش به دور بودیم
چون بابا مهدی رفته بود شمال
و چون مامان مریم و خاله فاطی تنها بودن
ما همش اونجا تلپ بودیم
تو هم که روز به روز بزرگتر میشی و شیطونتر
همش باید از توی اشپزخونه پیدات کرد
چنروز پیشم با رورکت رفتی و شمعدون اینه منو شکوندی
میگم شیطون شدی
تازه میز مبل رو میگیری و میاستی
و هرچیزی که رو میز هست
رو بر میداری
بابا میگه باید همه چی رو جمع کنیم مثل اینه شمعدونو و...
و خونه رو بکنیم عین مسجد
ولی کیه که گوش بده
این چن روزه اگه نیومدم تو نت به دلیل یه سری اخباری بود که دستم رسید
و فهمیدم چقدر مردم بیکارن و میشینن درمورد ما حرف میزنن
به خاطر همین اعصابم یه مقدار خط خطی بود
البته این اخبار مال الان نبود وگرنه که دهنشونو سر
ویس میکردم
اخه یکی نیس به اینا بگه شمااااااااااااااااااااااا
چقدر بیکارید که میرید پیش یه سری ادما بیکارتر از خودتون شر وور می بافید
عیبی نداره ما که خودمونو قبول داریم
و هر حرفی که به گوشمون برسه رو به پای نفهمیشون میزاریم
البته این موضوع ماله ٤ ساله پیشه ولی خب خبرا دیر میرسه
حیف که خیلی قدیمییه ........
فاطی کوچولو...
فقط من موندم تولد تو جیگر رو چه کنم که توی محرمه
یا باید قبلش بگیرم و یا بعدش...
خب ما دیگه باید بریم
اما میام با عکسااااااااااااااااااات
دوسمتون دارم یه دنااااااااااااااااااااااااااااا