بدون عنوان
پسل خاله مامان که مامانی بهش میگه داداشی
با پسل عموهای مامان ( هادی . مسعود . علی )
خونه ما بودن
باشه گلکم
خب بعد از اون داداش مصتک(مصطفی) و علی
خونه ما موندن تا فردا غروبش
که رفتیم بیرون و یه ددری کردیمو رسوندیمشون خونه هادی
که من موندم اگه این بدبخت زن بگیره این همه ادمارو کجا جاشون بدیم
یا معتاد میشن
هه هه هه هه هه
.........
بعد از اون روز البته شب...
فرداش رفتیم دنبال داداش و بردیمش جمکران...
پریشبم هادی اینا خودشون خونه اقابزرگ
قول دادن که کلی هم ضایع شدن
هه هه هه
...
اخه مارو هم دعوت کردن...
خلاصه ضایع ضایع یه گوشه نشستن
یادش افتاد که تویی وجود داری و افتاد به جونت
کلی اذییتت کرد
اخر همه شریاتش از کیف بانکیش یه چسب زخم دراورد و زد روی بینیت
که مثلا تو بینی تو عمل کردی
کلی خندیدیم
خلاصه بعد ضایع گی اون شب اومدیم خونه
و تا دیشب که تولد عمو امیرت بود که البته اینم بگم که از مامانی 5 روز
کوچیکتره وشمع 22 سالگی رو فوت کرد
و خلاصه الان ...
تو تو رورکی و منم که معلومه....
امشبم علوسیه نمیدونم بلیم یا نه
بابایی میگه حوصله ندارم
باااااااااااااااااااااای