مهنا مهنا ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

کـــــودکـــــ عشق , مُــــهَــــنّــــا

بدون عنوان

سهلام دوکسای گلم اینم عکسای مهنا توی شمااااااااال اینجا یه اقاهه داشت با مهنا بازی میکرد منم جو گرفت ازش عکس انداختم اینم یه عکس دیگه از مهنا بود که توی باغ پدربزرگم ازش انداختیم اینجا مامان مریم تو رو برده حموم و از اونجایی که خیلی گریه میکردی کنترل به دست خوابت برده بای عسیساااااااااااااااااااااااااااااانم.... ...
17 شهريور 1390

بدون عنوان

سلام سلام علوسکم یه خبل خوس اول اینکه بگم ما چن لوزی هست که از شمال اومدیم اما مامانی حوصله نداشت بیاد تو نت خیلی خوش گذشت سفر دریا هم رفتیم عکسم انداختیم حالا سل فرصت اپلودش میکنم خب بریم سل خبل خوسم بابا مهدی اینا تو لاااااااااااااااااهن با کامیون اسبابشون تا چن ساعت دیزه میلسن وای چه حالی میده دیزه تنهاااااااااااااااا نیستیم بعد ٢ سال تنهایی دالن میاااااااااااان دوکستون دارم دوکسای جیگر من بای تا های   ...
15 شهريور 1390

داریم میریم شماااااااااال

سلام فندقک مامانی دیروز ساعت ٧ صبح وقتی بابایی میخواست بره اداره تونانازی فقط گریه میکردی اخه تحمل دوری باباتو نداری بابایی هم ییهوووووووووو جو گرفتتش و به من گفت نرم سر کار چی منم که از خداااااااااااااا خواسته گفتم خب اگه مرخصی داری نرووووووووو برای همین تو بهونه شدی و بابایی هم نرفت سرکااااااااار اما گفت اگه خوابتون نمیاد بریم دور بزنیم منم که اصلا نخوابیده بودم ولی بااین حال مثل این بیرون ندیده ها که همش بیرونیم اماده شدیم تابریم اما یادم افتاد که ماشینمون تو نمایندگی سایپاس اما بابایی گفت ایرادی نداره با موتور میریم اولش ترسیدم  اما بعدش قبول کردم و از همه جا بی خبر یه لباس ل...
8 شهريور 1390

بدون عنوان

سلاااااااااااااااااااام اینم چندتا عکس از مهنا که سوار دوچرخش شده و و اخریش بایییییییییییییییییییییییی ...
2 شهريور 1390

بدون عنوان

سلام دوکسای گلم این مهنا ست که شال مامانشو سرش کرده اینم یه عکس دیگش   اینم یه عکس دیگه از مهنا که در حال تعجب به همراه ذوق   مهنا خانم با رورکش همه جا میره تا یه چیزی یه جا میبینه سریع میره طرفش که بگیره اینم چند تا عکس از مهنا که رفته طرف میز و اینجا دخملی دیگه نا امید شده ولی باز به کار خودش ادامه میده   اینم مهنا جون رو گذاشتیمش توی ابکش و و اینم عکس 8 ماهگی مهنا که دیشب وقتی میرفتیم مهمانی انداختیم و و و بای تا های....... ...
30 مرداد 1390

بدون عنوان

  سلام دخملی مامانی تو الان ٧ ماه و ٣٠ روزته دیشب با هم رفته بودیم احیا ... اونجا قران به سر کردیم کریرت رو هم برده بودیم و تو رو گذاشته بودیم توی اون تازه دختر خاله فاطی هم اونجا بود باهات بازی میکرد و تو هم با صدای بلند میخندیدی وای چه جیگر خشملی شده بودی راستی تو دوروزه یاد گرفتی و هی میگی عمه اخه قربونت برم تو که عمه نداری........   کلمه و کارهایی که مهنا بلده : اقا ... بابا ... دَدَ ...ماما ... عمه ....   بلده بای بای هم بکنه تازه تا براش دست میزنیم شروع میکنه به سق زدن و نای نای کردن تند تند سق میزنه و سرسری و پشت بندشم دستشو میچرخونه ماشاا.....
29 مرداد 1390

بدون عنوان

  سلام دخملی مامان این چندروزه مامانی حال نوشتن نداشت آخه ماه رمضون شده و مامانیتم داره روزه میگیره ولی تو هر روز بزرگتر میشی و شیطونتر اینقدر شیطون که تا من و بابات نماز میخونیم همچین سینه خیز میایی و مهر مارو میگیری آخه عاشق مهری این چند روزه بابایی مریض شده بود  و تو رو گذاشتیم پیش مامان مریم و زن عمو و ما رفتیم دکتر کوشوووووووووولوی مامانی تو هم بعد از خوب شدن بابایی ٢ روز پیش مریض شدی و داشتی توی تب میسوختی اولش خیلی ترسیدم برات شیاف گذاشتم و پا شویت کردم کمی بهتر شدی . ..افطاری هم مامانی مهمون داشت خاله جونت اومده بود و فاطی کوشولو باهات بازی ...
27 مرداد 1390

بدون عنوان

  روزی که بابا مهدی اینا خواستن برن وقتی بابایی رفت سر کار من و تو همراه بابا مهدی اینا رفتیم خونه اقابزرگ اخه مامان مریم قرار بود اونجا برا هممون آش درست کنه آشای مامان مریم واقعا آشه تو اونقدر اونجا با زن عمو و معین بازی کردی و بلند بلند میخندیدی...وای چه جیگری میخندیدی... اش رو که خوردیم با مامان اینا رفتیم خونمون اخه قرار بود خاله جمیله بیاد راستی دختر خاله شیطونت توی سفر سرش شکست. ........ خلاصه اون شب بابا مهدی اینا رفتن شمال.... از اون موقع یه هفته میگذره... تو الان روی تخت با بابا خوابیدی ومن که برات .... ...
8 مرداد 1390