اولین قرار
سلام
خدا پدر هر چی بی نتی را بسوزاند ک از اول شدن مارا محروم مینماید
همونجور ک فهمیدین اولین قرار وبلاگی ام را با دوست عزیزی تازه کردم ک نشد میزبانشون باشیم
وهر دویمان فقط چند دقیقه ایی میزبان بانوی عصمت خانم معصومه شدیم
شاید لیاقت نداشتیم و شایدتر مارا قابل ندانستند
اما درهر صورت امیرین را ب همراه مادرشان دیدیم و ب خود بالیدیم ب خاطر همچین دوستی و دوفرزند ورجکش
شرح دیدار ما زمانی اغاز شد ک ما در مسیر خانه ی مادرمان بودیم
ک امدیم گوشی سایلنت شدمان را از خفه بودنش دراریم ک دیدیم
جلل الخالق اسمسی داریم از جیگر طلا فاطمه بانو ک ما دراه قم میباشیم
ینی از ذوق همچین فکم اسفالت شد
ک مونده بودم برگردم سمت خونمون و یا مسیر رفتنی ام را بروم
تا با چنتا اسمس ک خدا پدرشو بیامرزه تکلیفمون مشخص شد ک توی ایوون طلای حرم ب انتظارش بایستم
حالا هی وایسا هی از این خانم خبری نیس
بچه ب بغل هی میرفتیم از راهنماش سوال میکردیم ک هی اقا مطمئنید اینجا ایوون طلاس
مرده هم ک خنده از لبانش اصن ی وعضی عجیب برای مسخره کردن جدا نمیشد میگفت
خانم چنبار بگم بله
خلاصه فاطمه زنگید ک ببخشیدا اشتباه شد من ایوون اینه ام
اخه خداییش آینه با طلا شبیه همه؟؟؟
چ دوستایی ما داریما
خخخخخخخخخخخخخخ
خلاصه تر بگم ک دیدار ما ب واقعییت پیوست
و ما فاطمه امیرعلی ب بغل را ب همراه امیرمحمد پشت سنگر کمین گرفته را روئت کردیم
حالا ما هرچی از این امیرعلی خوش خنده بگم ازاون امیر محمدقایم شده نمیتونم بگم
ی سره این پسره شش ماهه مارو مهمون خنده هاش میکرد و اون پسر 4 ساله مارو اسیر شکلکاش
دیدارمان کم بود اما ب یاد ماندنی
خصوصا اونجایی ک مهنا هی بم اشاره میکرد ک نی نی رو بزارم بغلش
فدای احساس مسئولییتش ک امیر علی رو سفت گرفته بود ک نیافته
اينجام اميرمحمد هي قايم ميشد و نميزاشت ما ازش عکس بندازيم و
ب معناي واقعي مارو اس کرده بود خفن
و ب شاسي ما غش غش ميخنديد
و ما کلا اميرمحمد رو فقط اينجوري ديديم
پ ن 1 : من هنوز تو شک حرف فاطمه ام
ک میگفت من گفتم الان با کسی برخورد میکنم ک ب خاطر خخخخخخخخخخخخخخ گفتناش
یک صدای کلفتی داشته باشه
پ ن 2 : فاطمه اقرار فرمودن ک ما اصلا شبیه عکسمان نمیباشیم