بدون عنوان
سلام
این چندوقته همش توی بازار بودیم
کل شهر رو گشتم تا اخرش تونستم ی سری وسایل خوشمل خریداری کنم
دَم بابایی هاااااااات
ک با اینکه خسته از سر کار میومد لطفشو از ما دریغ نمیکردو مارو میبرد برا خرید...
وخصوصا امشب ک هوا کلی سرد بود و از سرما یخیدیم
.
.
.
دیشب خونه مامان زری بودیم
کلی اونجا با قِرایی ( منظور رقصیدن) ک میدادی هممونو خندوندی
اخرسرم با مامان مریم شروع کردی ب نماز خوندنو هی الله میگفتی , قنوت میکردی و
پشت بندشم سجده
نه ب اون نماز خوندنت نه ب اون رقص کردنت
بوس هوایی هم ک یاد گرفتی و کلی بوس برا ما میفرستی
ولی از لُپِ هیشکی تاحالا بوس نکردی الا مامان آنی
ک بابایی هرچی بت التماس میکنه ک بوسش بدی ....
عمرناااااااااااااااااااااااش , زهی خیال باطل...
تازه انگشت اشارتو ب طرف ما میگیری و کیووووووووو میگی و ب عبارتی مارو میکشی
راه رفتنتم ک دیگه علنی شده بیشتر راه میری تا چاردست و پا
دیگه چی بگم؟؟؟؟؟
چیزی ندارم بگم جز اینکه عاشقتم ی دنیاااااااااااااااااااا