آخر هفته ی ما!!!
روز پنجشنبه ایی هوس شهربازی کردیم خیلی خفن
برای همین برنامه ریزی کردیم از نوع رفتن
خوبیش ک خیلی خوب بود ولی فقط بازیهایی میتونستیم سوارشیم ک هنی هم بتونه مارو همراهی کنه
برای همین بازی هایی از قبیل سورتمه و ارابه وتاب بزرگ بد موند تو دلمون
و حتی بلیطی ک گرفتم برای تاب بزرگ نشد ک سوار بشم
چون دخترک ما هم هوس کرده بودن و نمیگذاشتن ما تنهایی سوار بشیم و ب همین علت پس داده شد و ب جاش بلیط قرار گرفتیم
خلاصه ما فقط تونستیم چرخ فلک سوار شیم و قطار وماشین
روز جمعه ایی هم تصمیم گرفتیم بریم نمایشگاه کتاب
ماشینو پارک حرم امام خمینی و کردیم و مِن بعدشو با مترو رفتیم
ک البته خستگی ناشی از راه رفتن در نمایشگاه نزاشت ک ب بقیه تفریحاتمان برسیم
خستگی ماهم زمانی اغاز شد ک هنی یک سره لج میکرد ک بغل من باشه
یا کفشاشو در میاورد و میگفت پابرهنه باشم
یا کتاب ک براش میخریدیم گریه میکرد ک نمیخوام پسش بدین
ی اوعاضی بود ینی طوری ک باعث شد ما فقط ب غرفه کودک سر بزنیم و همان سر زدن های ما تبدیل شد فقط سر و کله زدن با دخترک دوساله مان
و خریدن چندکتاب کوچک
خلاصه با الهه جون هم دیداری داشتیم ک هرچند کوتاه بود اما زیبا
ک البته دیدار ما با الهه خیلی یهویی شد
قربون ماهان برم ک چقدر ناز افتاده
الـــــــــــــــــــــــــــی ب این میگن عکس
بماند ک دوست داشتم عیادت پری هم میرفتم
پ ن : دوس دارم بلیطو این مدلی بنویسم نه این مدلی : بلیت
مهم نوشت : همسر عزیزم اول رجب میلاد امام محمد باقر سالگرد قمری یکی شدنمان مبارک...