روزمرگی های من و هنی!!!
از خواب بیدار شده و بهش میگم هنی جیش نداری
میگه نه مامان جیش نیست
مشغول میشم ب کارای خودمو همونجوری ک دارم سیب زمینی رنده میکنم و پشت بندش پیاز
هنی میگه مامان آسه (مدل جدید صدازدنش ) جیش هست دسشویی دارم
میگم بدو برو تا من بیام
ی نگاه ب دستای من میندازه قیافشو ی مدلی میکنه و میگه
مامان آنه داری مو آی دستاتم بوشور عب؟؟؟
من:چشم قربونت برم فدای وسواگریات
**************************
میره جیش میکنه و نگام میکنه و میگه : دیدی جیش کردم
میگم اره قربونت برم دیدم
میگه : منم دیدم
ینی اصن ی وضی قربون اون دیدت برم
*************************
این روزها مهنای من خیلی بزرگ شده
بزرگ شده ک هیچ خانوم شده
وقتی از دستشویی میاد خودش شرت و شلوارشو میپوشه و من یک ماه و نیمه ک از این مسئولیت دور شدم
و یا خودش کفشاشو پاش میکنه میبندتش
***********************
رنگ امیزی هاتم ک خیلی خنده داره فقط ی نقطشو رنگ میکنی و من هی باید بگم همشو رنگ کن و تو باز اندازه نقطه رنگ میکنی و میگی بسته دیگه مامان عسته شدم
**********************
کتاب خواندن را ک نگو
ب من میگویی برایت بخوانم و وقتی میخوانم تو ک گوش نمیدی هیچ خودتم شروع میکنی ب خوندن
و وقتی من ساکت میشوم عصبانی میشی و تاکید میکنی ک حتما بخوانم
*********************
میری تو کمداتاقت و هرلباسی ک برای نوزادی هات بود و برام میاری و میگی
بده ب حنانه من نوخوام اوچولوئه
ینی اینهمه مهربونیت منو کشته