یک عدد هنی + یک عدد آقای پدر
برای یک عدد هنی :
طبق عادت روزانه مهنا ک فقط ماست و پلو میخوره
نشستیم کنارش تا غذای اعیونیشو بش بدیم
همینجور ک نشسته بودیم شروع کردیم ب شعر خوندن
دامن من چین چینیه
ایبه اسمونیه ....
ک هنوز شعرم تموم نشده
دیدیم خانم پاشده و میدوئه طرف اتاقش
میگم مامانی کجا میری
اما جوابی نمیشنوم
بعد ٢ مین میبینم ک دخملی با عسل گیسوش از اتاقش میاد بیرون
حالا چی ؟؟
همون عروسکی ک این شعرو میخوند
و بعد خودش دکمشو میزنه و سرشو تکون میده و مثلا میخونه
مام ک کلی دلمون براش ضعف رفته و کلی قربون صدقش رفتیم
میگیم مامانی حالا بیا غذاتو بخور
اما با اشاره بم میفهمونه ک اول عسل گیسوش
و در اخر پدر این عروسکو دراورد
حالا ک ب عروسکش غذا داد عمرا ک خودش غذا بخوره
برای یک عدد اقای پدر :
پی نوشت بسیار مهم : مثل رویایی که در بی تابی احساس تو
غنچه های گلشن امید را گم کرده ام
همچو باران که در دلگیری چشمان تو
جویهای روشن خورشید را گم کرده ام...
مهربان همسر عذر تقصیر جهت تاخیر
شرمنده ی روی ماهت
خودت ک میدانی گرفتار بودم
روزت با تاخیر بسی مبارک
دو قدم مانده ب عشق
گر قدم بردارم
زیر باران ستاره برخاک اشک میفشانم
تا در ان کوچه یاس
برگ سبزی ز صفا رویانم...
دوستت دارم محمد امین جان...