اولین پست 91
همیشه در بازی گرگم ب هوا , از گرگ شدن فرار میکردم و اکنون ناخواسته در تمام بازی ها گرگم
بی انکه از خودم بترسم...
من از بازی هفت سنگ میترسم . می ترسم انقدر سنگ روی سنگ بچینم ک دیوار سنگی مرا دربرگیرد
بیا لی لی بازی کنیم ک با هر رفتنی دوباره برگردیم.....
کاش همه چیز مثل همان بازی های بچگانه بود
بازی های دوست داشتنی رفتن ب کوچه و گرگم ب هوا , بازی شیر پلنگ , فوتبال و وسط بازی
و پرواز دادن قاصدک ها ب هوا
همه چیز از همین اغاز شد شروع یک بازی جدید و غریبه ایی ک وارد بازی ما شد
و زندگی من و اون غریبه را با هم اشنا کرد و حال اون غریبه اشنا تمام زندگی من شد
من سالهاس ک خودم را در ان تجلی نگاه حقیقتش گم کرده بودم
من گمشده ایی بودم ک در وسعت ابی ارزوهایم در افشای فریادها , منتظر ان افسون بیتابی بودم
تا همهمه ی غرور و غیرت را ابدی سازد.
من در نگاه پر تلاطم دریا , در ان ابی موجها , در جاده بی انتهای فرداها
ان وسعت بی سرانجامی نگاهش را در زیر پلک غرورش
ب یادتمام روزهای سخت دوست داشتن عشقمع در ان پرتو سوزاننده نگاهش
ک من را ب خاکستر نشاند, ان شعر بلند عشق را از چشمان بی انتهایش می خوانم.
من از چشمان او میخوانم ان ژرفترین راز وجودش را
من او را مانند غریبه ایی میخوانم ک امده بود تا بماند و ماند و برایم خواهد ماند
و حال این غریبه برایم بهترین یادگاری گذاشت ک با تمام وجودم می پرستمش
و
خواهم گفت :
دختر عزیزم
بهار آمد
بهار را ب تو , نه تو را ب بهار تبریک میگویم
پی نوشت ١ : این پست رو قبل از عید برای روز عید نوشته بودم اما
ب دلیل دسترسی نداشتن ب نت نشد ک بزارم...
پی نوشت ٢: سال نو همگی مبارک باشه , شرمنده ک دیر اومدم
پی نوشت ٣ : پست بعدی فقط عکس میزارم