بدون عنوان
سلام پیشی ملوس مامان
روز سه شنبه که بابایی رفت ادراه یکمی بعدش توبیدار شدی
اماازاون جایی که من شب قبلش دیرخوابیده بودم
ازبیدارشدنت خیلی قاط زدم اماتوقصد لالا نداشتی
منم جوزده شدم
وییهووووووووووووو پاشدم
خودم وخودتو اماده کردمو رفتیم ددر
اولش رفتیم خونه مامان زری
کمی غریبی کردی وبعدش شروع کردی به کیه گفتن
واخرشم مامان زری برات میزدو توهم نای نای میکردی
دیگه طرفای ١٢ بود که مامان مریم (بابایی) اومد
یکمی نشستیم بعداون رفتیم خونه مامان مریم (مامان )
خاله فاطی تازه ازمدرسه اومده بود وازاونجایی که تو خیلی دوسش داری
پریدی بغلش
خلاصه تا شب اونجا بودیم
دیروزم که اتفاق خاصی نیافتاد تا امروز
صبح که بابایی خواست بره اداره تو چشاتو واکردیو گفتی :
کیه
وخلاصه دیگه خواب به چشات نیومد
یکمی با بابات بازی کردی و اخرشم رفت اداره
حالا من مونده بودم وتو
هوای بارونی بیرون منوبرد به روزای قشنگ دوس داشتن
کمی باهات بازی کردم واخرش خسته شدی و خوابیدی
اما هوای بارونی همچنان حس و حال گذشته رو بهم میداد
به بابایی اس دادم گفتم:
آنی گذشتت بدهوای گذشته رو کرده
باباییتم جواب داد:
آنی گذشته حال اینده من اگه بیداری بهت بزنگم عسیسی
مام که نگووووو داشتیم ذوق مرگ میشدیم
خلاصه بابایی زنگید وگفتم که دلم گرفته
حالا قرارشده ساعت ١٠ بیاد دنبالمونو بریم سوی گذشته ها
اخه داره باااااااااااااااااااااااارون میاد
وای چه حالی میده زیر بارون رفتن
هوا ی ابان
هوای بارانه