بهار مهنایی!!!
بهار
نامت وجود یخزده ام را به سخره میگیرد و آرام آرام طنین دلنوازت را میخکوب قلبم میکند
کاش همه جا ب آسانی نام تو بود
تا با نامت به روزهایی روم که برایم تداعی تمام خاطراتیست که شور و شوق بچگانه داشت
میدانی که نامت حضور تمام روزهایی را به یادم می اورد که اوردنش برایم از هر لحاظ ممنوعه است
میدانستی که نامت آرزوی روزهای بی قراری من است؟؟
اصن ساده تر بیانش کنم که حضورت پر از خاطرات خوب و بد است
اینکه بهار شوی و بهارهای روزهایت تداعی روزهایی شود که یادش خنده را بر لبانت به ارمغان اورد
چقدرنامت زیباست اینکه خودت بهار شوی و بهار روزهایت مهنای وجودت شود
و شیرین کند تمام روزهایی را که شاید سخت گذشت
و بهاری را هدیه ی وجودت کند که قندیل بسته ی خاطراتت بود
و شکوفه ی خاطراتت شد
بهار من با نامت دنیا دنیا خاطره ها دارم
اینکه یادت , نامت و حضورت هیچگاه از ناخداگاه ضمیرم دور نشود
اینکه تو برای روزهایم بهار بمانی و من ب یاد و حرمت همه ی آن روزها فقط چندثانیه سکوت کنم
و بعدش بگویم
بهار تولدت مبارک...