مهنا مهنا ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

کـــــودکـــــ عشق , مُــــهَــــنّــــا

ادامه...

قرار بود سفرنامم ادامه دار باشه ولی سر ی مسائلی حسش از ما دور شد و مارو کلا بیخیال کرد ولی بااین حال چنتا عکس میگذارم ک خالی از لطف نباشه اینجا لاویجه وای آش!!! بدجور بم چسبید... اینجا حیاط خونه خریداری شده بابامه و درخت ازگیلش اینجام هنی درحال خوردن ازگله   ادامه مطلب فقط یک سری عکس از دسر هست... ...
15 تير 1392

چهارمین عهد و پیمان!!!

منو راهی کن به سوی روشنی بزار با تو زیر و رو شه زندگی توی چشم من نگاه کن و ببین تویی بهترین دلیل عاشقی تا نفس می کشی تو ثانیه ها شب من همرنگ رویای توئه روز من با اسم تو شروع میشه انگاری دنیا تو دستای توئه با تو خوشبختی دیگه یه قصه نیست یه حقیقته مثل یه معجزه است انگاری باید میومدی که من با تو پرواز کنم از این قفس واسه رد شدن از این تنهاییا یاد تو همیشه همراه منه این روزا پر میشه از تکرار تو وقتی نبض عشق تو رگهام می زنه با تو آرامش و احساس می کنم تازه میشه هر نفس دنیای من بهترین لحظه دنیاس وقتی که عطر تو می پیچه تو رویای من با تو خوشبختی دیگه یه قصه نیست یه حقیقته مثل یه معجزه است انگاری باید میومدی که من با تو پرواز کنم از این قفس   ...
3 تير 1392

سفرنامه2!!!

  پی نوشت : کیفیت عکسارو ب شدت اوردم پایین تا برای همه باز شود دوباره پست رمزدار گذاشته میشود و البته با رمز جدید ... پی نوشت 2: موهای هنی رو خودم کوتاه کردم پی نوشت 3: لطفا ادامه مطلب... روز پنجشنبه با دخترخاله ی عزیزم و شوهر محترمشان تصمیم گرفتیم ک بریم بلیرون و اونجا کباب بزنیم با رفتنمون ب اونجا و پارک کردن ماشینمون باید از ی رودخونه نسبتا پراب رد میشدیم ک البته قابل ب ذکر هم میباشد ک ما نخواستیم ک خیس شویم و درکول همسری قرار گرفتیم و از س تا رودخونه گذر کردیم و بماند ک چقدر مردم میخندیدن و مارو نگاه میکردن و انگ زن زلیلی ب شوهر عزیزم میزدن و بماند تر ک شوهر دخترخالم هم ب مردای انجا می...
25 خرداد 1392
3245 0 673 ادامه مطلب

خوش آمدی ک خوشم آمد از آمدنت!!!

                                  این پست تکمیل شد لطفا ادامه مطلب!!!... روز دوشنبه ی هفته پیش بعد از امدن همسرم راهی تهران شدیم و شلوغی های تهران را گذراندیم وب  خانه خاله همسرم رسیدیم طبق تجربه ایی ک داشتیم (بر میگرد ب سفر تابستان پارسالمان ) تمام وسایل  وچمدان ها را ب خانه ی خاله بردیم و هیچ چیز در صندوق ماشینمان ب جا نگذاشتیم بعد از خوردن شام ب پارک رفتیم و خلاصه ان شب را ب پایان رساندیم...   صبح سه شنبه با خوردن یک صبحانه ی مفصل خواستیم ک راهی جاده ی هراز شویم ک باز متوجه شدیم همه عاشق ماشین ما هستن...
22 خرداد 1392
4558 0 232 ادامه مطلب

بازی وبلاگی!!!

امروز تو وب یکی از دوستان خوبم دیدم ک باز دعوت ب بازی وبلاگی شدم ک این بازی تعدادی سوال دربرداشت و من باید جوابگوی این سوالات میشدم بازی جلب پیچیده ایه دیگه ****************************************   بزرگترین ترس در زندگیت چیست؟ ترس از دست دادن عزیزانم ... اگر 24 ساعت نامرئی میشدی چی کار میکردی؟ میرفتم ب همه سر میزدم تا ببینم پشت سر من چی میگن و بعد 24 ساعت حالشونو میگرفتم ... اگر غول چراغ جادو،توانایی برآورده کردن یک آرزوی 5 الی 12 حرفت را داشته باشد آن آرزو چیست؟ فقط خوشبختی ... از میان اسب،پلنگ،سگ، گربه، و عقاب کدامیک را دوست داری؟ مشخصه اسب و عجیب عاشق سوارکاری ام ... کارتون مورد علاقه دوران کودکی...
12 خرداد 1392
1421 0 116 ادامه مطلب

مرد من !!!

مـــــرد خــــوبــــــــ مــــــن                         روزتـــــــــــ ــــــــــ مبـــــــــــارکــــــــــــــــــــــ بیا ک بمانیم بیا تا از شعر غریب من برای تو اوازی از عشق بخوانم تا تو هم برسایه فراموشی حضور یابی بیا تا حضور پروانه ها را در وسعت ابی اسمانها ب زیبایی ببینیم و بیا تا ب جستجوی روشنی زمزمه ی بهار در انتظار ان ستاره ی دنباله دار زخم سرخ دلم را در ان افتاب نگاهت در ان سوی بی کسیها زیر ان شعله وری چشمها از ان سپیده دم تا غروب ارزوها من تورا پیدا کنم و در ان ازدحام هجو...
4 خرداد 1392
1439 0 516 ادامه مطلب

روزمرگی های من و هنی!!!

از خواب بیدار شده و بهش میگم هنی جیش نداری میگه نه مامان جیش نیست مشغول میشم ب کارای خودمو همونجوری ک دارم سیب زمینی رنده میکنم و پشت بندش پیاز هنی میگه مامان آسه (مدل جدید صدازدنش ) جیش هست دسشویی دارم میگم بدو برو تا من بیام ی نگاه ب دستای من میندازه قیافشو ی مدلی میکنه و میگه مامان آنه داری مو آی دستاتم بوشور عب؟؟؟ من: چشم قربونت برم فدای وسواگریات ************************** میره جیش میکنه و نگام میکنه و میگه : دیدی جیش کردم میگم اره قربونت برم دیدم میگه : منم دیدم ینی اصن ی وضی قربون اون دیدت برم ************************* این روزها مهنای من خیلی بزرگ شده بزرگ شده ک هیچ خانوم شده وقتی از دستشویی میا...
27 ارديبهشت 1392
1318 0 250 ادامه مطلب

آخر هفته ی ما!!!

روز پنجشنبه ایی هوس شهربازی کردیم خیلی خفن برای همین برنامه ریزی کردیم از نوع رفتن خوبیش ک خیلی خوب بود ولی فقط بازیهایی میتونستیم سوارشیم ک هنی هم بتونه مارو همراهی کنه برای همین بازی هایی از قبیل سورتمه و ارابه وتاب بزرگ بد موند تو دلمون و حتی بلیطی ک گرفتم برای تاب بزرگ نشد ک سوار بشم چون دخترک ما هم هوس کرده بودن و نمیگذاشتن ما تنهایی سوار بشیم و ب همین علت پس داده شد و ب جاش بلیط قرار گرفتیم خلاصه ما فقط تونستیم چرخ فلک سوار شیم و قطار وماشین   روز جمعه ایی هم تصمیم گرفتیم بریم نمایشگاه کتاب ماشینو پارک حرم امام خمینی و کردیم و مِن بعدشو با مترو ...
21 ارديبهشت 1392
1276 0 225 ادامه مطلب